chapter 20(end)

242 28 44
                                    

گیاه شوکران با گل های ریز سفید و سبز چتری، خطرناک ترین گیاه شناخته شده در آمریکای شمالی است. تنها مقدار کمی از سم درون گیاه می تواند انسان یا احشام را مسموم کند. سیتوتوکسین سم مستقیما بر سیستم عصبی تاثیر گذاشته و باعث تشنج میشود.
تاثیر سم این گیاه، مستقیما بر روی سیستم اعصاب بوده و پس از عوارضی چون لکنت زبان و گرفتگی حنجره از طریق از کار افتادن سیستم تنفسی عامل مرگ میشود.
مصرف بیش از نیم تا یک گرم از این گیاه سمی، ابتدا عضلات ارادی را فلج می کند، سپس عضلات تنفسی سینه و در آخر دیافراگم فلج میشود و حالت اختناق عارض شده و موجب مرگ می گردد.
جالب است بدانید از این گیاه و سم آن برای مسموم کردن سقراط فیلسوف مشهور یونانی استفاده شد.
البته این گیاه جزو گیاهان دارویی طبقه بندی شده و از آن در طب سنتی و صنعت داروسازی استفاده میگردد و کشت آن تنها به منظور کاربرد دارویی و جنبه صنعتی متداول می باشد.
گیاه نرسیده و جوان شوکران سمی تر از گیاه رسیده و بالغ است.
در گذشته برای تسریع در تاثیر سم بر روی فرد مسموم از او می خواستند که راه برود و بدن خود را تکان دهد زیرا این کار سم را زودتر در بدن پخش و از طرفی سیستم عصبی بدن را زودتر فلج میکرد.
فرد مسموم با حرف زدن یا فریاد زدن و سرفه می تواند اسیب سم را افزایش دهد و حتی باعث پارگی تارهای صوتی و اسیب شدید به ریه ها شود که باعث خونریزی شدید میگردد. ولی سم به طور معمول باعث خونریزی نمیشود برای همین آن را جزو سم هایی که به عامل مرگ تمیز معروفند دسته بندی می کنند.

                         ***

*سه ماه بعد*
به میزی که پر از غذاهای محبوبش بود نگاه کرد، همیشه با دیدن این غذاها هیجان زده میشد و تا زمانی که تا سر حد مرگ ازشون نمیخورد دست بردار نبود ولی حالا دیگه هیچ میلی در درونش برای غذا خوردن پیدا نمیکرد.
جکسون بعد از اینکه اخرین ظرف غذا رو روی میز گذاشت روی صندلی روبروی مارک نشست و با لبخندی که با تمام توانش سعی در حفظش داشت به مارک خیره شد.
+هر چیزی که دوست داشتی رو درست کردم، ببین حتی برات مندو تندم درست کردم همونی که عاشقشی. من که نمیتونم بخورمش پس همه اش مال خودته خیالت راحت...
خندید و ظرف مندوهایی که توی سس مخصوص فلفلیش شناور بود رو سمت مارک گذاشت. مارک لبخند کم جونی بهش زد، برای تشکر از تمام تلاش های جکم که شده باید حداقل یکم از اون غذاها رو میخورد.
چاپستیکش رو برداشت و یکی از مندوهایی که به نظرش از بقیه کوچکتر بود رو برداشت و سمت دهانش برد. امیدوار بود تندی محبوبش بتونه اشتهاش رو تحریک کنه اما همون یک تکه غذا کافی بود که مارک بخواد تمام محتویات نه چندان زیاد داخل معده اش رو بالا بیاره.
به سرعت از جاش بلند شد و سمت سرویس دوید. از صدای پایی که از پشت سرش میومد میتونست بفهمه جکسون هم دنبالشه بخاطر همین بعد از رفتن به داخل سرویس در رو پشت سرش قفل کرد. جکسون بعد از مواجه شدن با در بسته و صدای سرفه ها و اوق زدن های مداوم مارک چند بار محکم به در کوبید
+مارک درو باز کن...خوبی؟ مارک لطفاااا...
جکسون التماس کرد ولی جوابی جز صدای اب و سرفه های مارک نگرفت...

🌿Hemlock🌿Where stories live. Discover now