×میگم رئیس توام مثل جکسون احمقیا!...چه فرقی داره من این چرندیات و بهش بگم یا نه؟من که بالاخره باهاش به هم زدم، چه نیازی به این نامه ی مسخره هست؟ اصلا من چرا باید ازش عذرخواهی کنم؟
دختر در حالی که نامه ای که از مارک گرفته بود رو با دستخط خودش روی تکه کاغذی می نوشت به مارک که دست به سینه بالای سرش ایستاده بود نگاه کرد.
-تو اول بنویس بعدش میریم یه جایی تا من پولتو بهت بدم، اونوقت میفهمی فرقش چیه!
مارک همونطور که بدون لمس وسیله ای توی خونه گشت میزد زمزمه کرد.
وقتی بالاخره پاک نویس کردن نامه توسط دختر تموم شد لینا به سمت مارک که با صورت بی حسی بهش خیره شده بود برگشت
×اینم از این رئیس...حالا وقت تسویه حسابه و باید...
-راه پشت بوم خونه ات کجاست؟
مارک بی توجه به حرف های لینا به سمت در راه افتاد.
دختر که از سوال ناگهانی مارک متعجب شده بود برای چند ثانیه به نقطه ای که قبلا مارک ایستاده بود خیره شد و بعد به دنبال مارک از خانه خارج شد.
درب کوچکی در انتهای طبقه ی اخر ساختمانی که لینا در اون زندگی میکرد به راه پله ای که تنها مسیر ورودی به پشت بوم بود، ختم میشد.
لینا جلوتر رفت تا مسیر رو به مارک نشون بده
×حالا لازم بود بیایم اینجا؟
همونطور که جلوتر میرفت به آرومی زمزمه کرد
-آخه نیازه که تنها باشیم.
صدای مارک هم به آرومی یک زمزمه بود
×خب تو خونه ام تنها بودیم!
بالاخره به پشت بوم رسیدن و لینا به سمت مارک برگشت
-آخه سقف اونجا برای حرفایی که میخوام بهت بزنم زیادی کوتاه بود!! بیا بریم لبه ی پشت بوم بشینیم...
مارک لبخند شیرینی به صورت متعجب دختر زد و سمت لبه ی پشت بوم رفت و نشست. حالا پاهاش از بالای یک ساختمان 20 طبقه بین زمین و هوا معلق بود.
لینا با بهت به حرکات مارک خیره شد و بعد رفت و کنارش نشست و به تقلید از اون پاهاش رو از اون ارتفاع مرگبار اویزون کرد.
-میگم راجب جک چی فکر میکنی؟ بهم گفت که بهش گفتی حالتو به هم میزنه و ازش متنفری...راستشو گفتی؟!
تک تک کلماتی که به زبان می اورد با لبخندی که به زیبایی روی لبهاش میدرخشید و چشم هایی که همراه لبهاش میخندیدن همراه بود و همین بیشتر و بیشتر دختر کناریش رو توی بهت فرو میبرد.
×عجیب شدی رئیس...تا حالا ندیده بودم اینجوری به من لبخند بزنی...همیشه اخمات توهم بود...
مارک در جواب کلمات ساده ی دخترک به ارومی خندید و دوباره با همون نگاه خندان به دختر خیره شد و منتظر جواب سوالش شد.
×خب اره گفتم ولی...خب جکسون خیلی بچه است و خیلی هم ساده...اون تنها پسری بود که در تمام این مدت من رو فقط بخاطر خودم دوست داشت، فقط بخاطر احساسم نه بدنم، میدونی که چی میگم؟! احساساتش خیلی پاک بود ولی خب من از پسرای ساده خوشم نمیاد رئیس. ولی فکر کنم تو دوستش داری نه؟ فکر نکن نمی فهمم، همیشه حواسم بهت بود، تو حتی وقتی اسم جکسونم میاد چشمات برق میزنه...
مارک سرش رو به معنی تایید تکون داد و با صورت پر از آرامشی به منظره ی نه چندان زیبای روبروش خیره شد.
حدود یک دقیقه، سکوت تنها صدای حاکم بینشون بود که مارک به ارومی کمی عقب رفت و بعد بلند شد و ایستاد.
-من از بچگی پاهام خیلی زود بی حس میشه بخاطر همین نیاز دارم یکم راه برم، تو همونجا بشین...
دختر سری به نشونه ی فهمیدن تکون داد و به منظره ی روبروش خیره شد.
درست قبل از اومدن مارک به خونه اش جشن تک نفره ای برای خودش تدارک دیده بود. جشنی بخاطر پولی که قرار بود به دست بیاره و باهاش زندگی نکبت بارش رو سر و سامون بده و امشب بالاخره قرار بود بعد از دو ماه نقشه همه چیز به سرانجام برسه. ناخوداگاه روز اولی که جکسون رو توی فروشگاه ملاقات کرده بود رو به یاد اورد. پسر جوون دبیرستانی ای که خیلی پولدار به نظر میرسید، یک طعمه ی عالی برای قلاب نیازمندِ لینا کیم!
درست زمانی که حتی پولی برای یک وعده ی غذایی کافی نداشت جکسون رو ملاقات کرده بود. پسری که به راحتی براش هرچیزی که میخواست رو فراهم میکرد.
ولی درست بعد از دو هفته از اشناییشون تماس ناشناسی از طرف شخصی که خودش رو دوست جکسون معرفی کرده بود دریافت کرد و بعد فهمید که میتونه پولی ده ها برابر پولی که جک بهش میده رو به جیب بزنه فقط به شرطی که اونطور که مارک توان نیاز داره بازی کنه.
-حس نمی کنی خیلی بهش اسیب زدی؟
صدای مارک درست پشت سرش باعث شد جا بخوره، برگشت و به پسری که با چشمهای تیله ایش توی تاریکی گرگ و میش شب بهش خیره شده بود نگاه کرد.
از اون موقعیت خوشش نمیومد بخاطر همین سر جاش چرخید و روی لبه ی پشت بوم بلند شد و رو به مارک ایستاد. ترس از ارتفاع نداشت و لبه ی بام اونقدر قطر داشت که بتونه به سادگی اونجا بایسته.
-اون واقعا اسیب دیده بود بعد از اینکه اون حرفها رو ازت شنید...میتونستی فقط بی لیاقتی خودت رو بهونه کنی و ترکش کنی...همونطور که بهت گفته بودم...!
دیگه اثری از اون لبخند روی صورت مارک نبود. یک قدم کوچیک به سمت
YOU ARE READING
🌿Hemlock🌿
Romanceشوکران یک گیاه سمیه که توی لیست گیاه های سمی و کشنده ی دنیا اوله! ولی همه اونقدر ازش میترسن که نمیدونن خیلی از داروهایی که درمانشون میکنه ازین گیاه ساخته میشه. تو برای من درست مثل شوکران میمونی؛ همونقدر کشنده و همونقدر شفابخش...