بعله دوستان این یه عاپدیت دیگه است=/
------
لویی در سوپرمارکت در حال خریدن یک سری از وسایل مورد نیازش بود که اولین پیام از آگهی که تو سایت گذاشته بود واسش اومد.راستش لویی کلا قضیه ی این همخونه و اجاره دادن اتاق های خونه اش رو فراموش کرده بود و در هفته ای گذشته، از عکس دیک گرفته تا یه عالمه جوک مسخره واسش فرستاده بودن... در حقیقت همه چیز به جز درخواست اجاره ی اتاق! گذاشتن شماره موبایلش تو اینترنت قطعا یکی از احمقانه ترین کار هایی بود که انجام داد و حتی به این فکر کرد که آگهی رو از سایت پاک کنه و شماره اش رو هم عوض کنه!
ولی همین الان، یه شماره ی ناشناس بهش پیام داده بود:
'سلام رفیق، می خواستم بپرسم اگه هنوز می خوای اتاق اجاره بدی بعد از ظهر بیام خونه رو ببینم'
لویی کمی تامل کرد و گوشه ی لبش رو گاز گرفت و شروع به تایپ کردن کرد. اون احساس عجیبی بخاطر داشتن یه همخونه دقیقا کنار اتاقش و زندگی کردن با یه غریبه داشت اما با این حال می دونست که به پولش احتیاج داره.
و این واقعا عجیب بود که اون پسر قبول کرده خونه رو اجاره کنه با اینکه هنوز خونه رو ندیده! قاتل های سریالی همه جا بودن و لویی واقعا فکر می کرد یکی از اون ها دنبالشه.
'سلام. بله هنوز آگهی برقراره. هر وقت از بعد از ظهر که خواستی می تونی بیای. لطفا کارت شناسایی همرات باشه.'
دیدن کارت شناسایی اون فرد باعث می شد تا لویی یکم احساس امنیت کنه چون اگه اسم و فامیلیشو بدونه، می تونه تو گوگل سرچش کنه تا بفهمه واقعا یه قاتل سریالی تحت تعقیب هست یا نه!
بعد ازاینکه پیام رو برای غریبه ارسال کرد گوشیش رو توی جیبش گذاشت و با کارت اعتباری پول وسایلی که از سوپرمارکت خریده بود رو پرداخت کرد. از فردی که پشت میز نشسته بود و بارکد وسیله ها رو چک می کرد تشکر کرد و سوار ماشینش شد.
بعد از اینکه وسیله های رو توی ماشین جا به جا کرد و تصمیم گرفت به سمت خونه حرکت کنه که صدای موبایلش به گوش رسید. پیام از همون فرد غریبه که بعد ازظهر باهاش ملاقات داشت بود.
'عالیه! می بینمت.'
لویی لازم نمی دید که پیام دیگه ای واسه فرد بفرسته پس صفحه ی گوشیش رو خاموش کرد و اون رو توی جیبش گذاشت و به رانندگی ادامه داد.
النور راست می گفت که لوکیشن خونه ی لویی یه جای خیلی خوبه. خونه فقط چند دقیقه با مرکز شهر فاصله داشت با این حال خیابون خیلی آروم و با همسایه های خوبی بود. و فقط سه تا کوچه با ایستگاه اتوبوس و مترو فاصله داشت.
هیچکس حق نداشت لویی رو بخاطر نفروختن خونه سرزنش کنه... اون خونه یه مکان خیلی خوب، قشنگ و گرم برای بزرگ کردن بچه ها بود.
YOU ARE READING
Wanted Housemates [L.S](Persian Translation)
Fanfiction[Completed] لویی به تازگی به همراه دوست پسرش یه خونه ی پنج خوابه خریده. ولی دوست پسرش بهش خیانت می کنه پس لویی اون رو از خونه پرت می کنه بیرون... با این حال خونه رو خیلی دوست داره و یه آگهی در اینترنت می ذاره تا بتونه این خونه رو با چند نفر شریک بشه...