[17.]

4.7K 857 855
                                    

خب دوستان باید خدمتون عرض کنم که این پارت 

5.2k کلمه است

می فهمین یعنی چیییکثصمقبتسنیکمباخسکمکخمی
پنج هزار و دویست و شصت و شش کلمه ی به فاک رفته ی لعنتییییی
دیگه خودتون می دونین و خودتون...
از این به بعد هم شرط می ذارم و می خوام ظالم بشم=| 

+300 کامنت
+200 تا ووت

به شرط نرسه سه شنبه عاپ نمیشه=| 
زود تر از سه نشبه به شرط برسه هم باید تا سه شنبه صبر کنین=||

----

این چند روز تنها کاری که لویی می کرد دعا کردن برای داشتن یک روز بدون هیچ درامایی بود...یک روزی که نه خبری از سورپرایز های کیری باشه و نه خبری از قاتل های سریالی مخوف...لویی تنها چیزی که می خواست یک روز بدون دردسر و سرشار از عشق با هری بود...

خب شاید اصلا تقصیر هری هم نباشه که به معنای واقعی کلمه شبیه یه الهه ی جذابیت و سکسه... آه فقط خدا می دونست که لویی چقدر می خواد از دیک اون مرد عین درخت بالا بره...اما متاسفانه فقط می شد همچین چیزی رو تصور کرد. چون خونه، پر بود از همخونه های پر سر و صدا و البته، خانواده ی لویی.

 در کل انجام دادن اون کار غیر ممکن بود.

لویی دیشب یه خواب واضح، فول اچ دی و پر از کون لخت دید... یه عالمه هری کون لخت و مقدار زیادی شکلات روی اندام های جنسیش... شکلات و هری کون لخت...عاه.و بخاطر این خواب لعنتی، لویی الان یه چیز خیلی خیلی سفت توی باکسر لعنتیش داشت!

و همچنین لویی متوجه شد که تخت خواب دست ساز هری که روی زمین بود جمع شده و بالش و پتو، تا شده روی زمین ان...لویی تعجب کرد که هری، این وقت صبح کجا می تونه رفته باشه که متوجه ی سر و صدای خواهر ها و برادرش شد... اما وقتی دقت کرد دید نه! صدای ارنست و دوریس نیست بلکه هری و نایل دارن عین دو تا بچه سر و صدا می کنن...

لویی غرغر کرد و کله اش رو توی بالش فشار داد چون اصلا حوصله ی بیدار شدن و پایین رفتن رو نداشت. اما می دونست اگر بیشتر از این توی تخت خواب بمونه امکان داره یک نفر، یا یک عالمه نفر یه دفعه بیان تو اتاق، و این اخرین چیزی بود که لویی دوست داشت اتفاق بیافته.

پس لویی با ناراحتی و در حالی که بینی اش رو چین داده بود از روی تخت بلند شد و یه دوش آب خیلی خیلی سرد گرفت تا اون چیزِ لعنتی نرم بشه.

فاک به همه ی اینا.

بعد از اینکه خودش رو تمیز و یکم خوشگل موشگل کرد از اتاق بیرون اومد و به سمت پایین رفت... و با استقبال خیلی گرم جی مواجه شد.

جی لویی رو در آغوش کشید و گونه های پسرش رو بوسید:"اوه عزیزم، بیدار شدی."

البته کمکی هم نمی کرد اما لویی گفت:"سلام مامان. چرا بیدارم نکردی؟" و وقتی جی ولش کرد لبخند زد.

Wanted Housemates [L.S](Persian Translation)Where stories live. Discover now