سلام سلام همگی سلام
اقا قدمتون عرض کنم چپتر ناقابل 4.7 کا کلمه است و یه عالمه اتفاق توش می افته.
# ووت و کامنت هم لطفا فراموش نکنین #
و
با نام و یاد لری کمربنداتون رو ببندین و فحش هاتون رو آماده کنین
-------
لویی با احساس ویبره ی موبایلش که زیر کونش بود از خواب بیدار شد.
با تعجب به اطرافش نگاه کرد و سعی کرد بفهمه دقیقا کجاست اما تنها موجود زنده ای که در اتاق پیدا کرد لیام بود... لیامی که روی صندلی کنار تخت لوی خوابش برده بود و به نظر می رسید اصلا وضیعت راحتی نداره.
برای لحظه ای لویی کلا فراموش کرد که تقریبا بهش حمله شده و از له شدن زیر یک اتوبوس نجات پیدا کرده.
و بعد یادش اومد که یکم پیش، پشت تلفن با هری صحبت کرد و هری بهش گفت که اون ها دارن بر می گردن بیمارستان چون جونا انکار می کنه که قضیه ی تصادف کار اونه...
اون ها منتظر موندن تا جونا اعتراف کنه و پلیس ها بتونن یکم حرف از زیر زبونش بکشن ولی اون خیلی صادقانه انکار می کنه و ظاهرا تمام این دردسر ها کار اون نیست...پس نمی شه بدون دلیل انداختش زندان!
و لویی با شنیدن این حرف ها از طرف هری، تصمیم گرفت بخوابه. چون خوابیدن خیلی بهتر از انتظار برای چنین چیزی بود. و الان، این ویبره ی موبایل لعنتی لویی از خواب راحتش بیدار کرده بود.
با بی حوصلگی موبایل رو برداشت و وقتی صفحه اش روشن شد، نور زیاد صفحه چشم هاش رو یکم اذییت کرد.گوشی های هوشمند خوبن ولی می تونن عین جنده ها سر و صدا نکنن!
لویی اول فکر کرد هریه ولی با دیدن یه عالمه میس کال از یک شماره ی ناشناس چشم هاش رو ریز کرد.
اول تصمیم گرفت اهمیتی نده. اما وقتی اس ام اس هاش رو باز کرد تا ببینه از هری پیامی داره یا نه، پیامی رو دید که باعث شد ضربان قلبش برای لحظه ای بایسته...
پیام از همون شماره ی ناشناس بود.
'من رو تنها توی خونه ات ملاقات کن، وگرنه اون می میره'
و دیگه هیچ چیز جلودار لویی نبود...پیام به اندازه ی کافی واضح بود اما اون لعنتی داشت درباره ی کی حرف می زد؟ اگه لویی نمی رفت خونه، کی رو قرار بود بکشه؟
یکی از پسرا؟
نکنه هری بود؟
لویی سعی کرد با شماره ی ناشناس تماس بگیره اما هر بار با صدای ضبط شده ی مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد مواجه می شد.
لویی جدا هیچ ایده ای نداشت که این قضیه واقعیه یا یک نفر داره ایسگاش می کنه. هری گفته بود که جونا برای چند ساعت بازداشت شده پس این یارو نمی تونست جونا باشه...
YOU ARE READING
Wanted Housemates [L.S](Persian Translation)
Fanfiction[Completed] لویی به تازگی به همراه دوست پسرش یه خونه ی پنج خوابه خریده. ولی دوست پسرش بهش خیانت می کنه پس لویی اون رو از خونه پرت می کنه بیرون... با این حال خونه رو خیلی دوست داره و یه آگهی در اینترنت می ذاره تا بتونه این خونه رو با چند نفر شریک بشه...