ووت و کامنت فراموش نشهXX
-------
لویی با نگاهی هیجان زده و خوشحال به بچه ها نگاه می کرد. اونجا یک عالمه بچه ی پیش دبستانی بود که دنبال همدیگه می دویدن و بلند بلند قهقهه می زدن...و هیچ چیز بهتر از این نمی تونست حال لویی رو خوب کنه. اون ها داشتن به سمت در ورودی می رفتن تا غرفه اشون رو باز کنن.
لویی بیسکوییت رو بغل کرده بود چون نایل می گفت بیسکوییت توجه بچه ها رو به خودش جلب می کنه و باعث میشه غرفه اشون بیشتر دیده بشه..همچنین نایل برای بیسکوییت یه کلاه کاپ کیکی خریده بود.
نایل در حالی که کنار لویی راه می رفت گفت:"این مدرسه به عنوان یه مدرسه ی پیش دبستانی زیادی باکلاس نیست؟"
راستش لویی اول فکر می کرد جشنواره قراره خیلی کوچیک باشه و فقط دانش آموز های زین توش حضور داشته باشن و مکانش هم توی خونه ی لویی باشه...اما جشنواره ی سالانه ی غذا بزرگتر و خفن تر از این حرفا بود! جشن توی یک سالن ورزشی بزرگ برگزار شده بود و همه ی مهمون ها کارت ورود داشتن. همچنین دو تا مرد گنده به عنوان بادیگارد جلو در سالن قرار داشتن و به غریبه ها اجازه ی ورود نمی دادن.
هری به صورت نمادین دکمه های یقه اش رو باز کرد و تظاهر کرد با دیدن اون دو تا بادیگاردِ بزرگ و هیکلی گرمش شده..."آه باهام حرف بزنین استرس گرفتم."
بعد از اینکه وارد سالن ورزشی شدن لویی چشم هاش رو چرخوند وگفت:"نه اینکه خیلی بدت اومد! یک سره داشتی جلوی اون دو تا بادیگارد بی حیا بازی در می آوردی."
هری در جواب فقط زبونشو واسه لویی در آورد و چشم هاش رو بست.
لیام پرسید:"چقدر طول می کشه دانش آموزات الفبا یاد بگیرن..." و بعد حرفش نصفه موند وقتی یه مجسمه ی نسبتا بزرگ از چهره ی زین رو دید که توی باشگاه بود.
نایل ابرو هاش رو بالا داد و دور مجسمه چرخید:"زین اینا خوب برات خرج می کننا. این لعنتی خیلی گرون به نظر می رسه..."
لویی با دهنی که از تعجب باز مونده بود به مجسمه خیره شد...زین دقیقا چرا داره با اونا زندگی می کنه...
زین غرغر کرد:"میشه خفه شین؟"
اون ها شروع به خندیدن کردن ولی ناگهان صدای دو تا دختر بچه ی ناز و گوگولی رو شنیدن:
"آقا معلم!"
زین روی زانو هاش نشست تا هم قد اونا بشه...قلب لویی تحمل این همه زیبایی رو نداشت و چشم هاش شبیه قلب شدو لیام احتمالا از شدت گوگولی بودن این صحنه دار فانی رو وداع گفت.
زین لبخند زد:"اوه سلام اما و السا."
هری خودشو چسبوند به لویی و زیر گوشش زمزمه کرد:"این احیانا اسم یکی از پرنسس های دیزنی نبود؟"
YOU ARE READING
Wanted Housemates [L.S](Persian Translation)
Fanfiction[Completed] لویی به تازگی به همراه دوست پسرش یه خونه ی پنج خوابه خریده. ولی دوست پسرش بهش خیانت می کنه پس لویی اون رو از خونه پرت می کنه بیرون... با این حال خونه رو خیلی دوست داره و یه آگهی در اینترنت می ذاره تا بتونه این خونه رو با چند نفر شریک بشه...