لویی در دفتر کارش وسط یک جلسه ی خیلی مهم بود که موبایلش زنگ خورد. لویی فوری تماس رو ریجکت کرد چون این جلسه خیلی مهم بود و النور خوشش نمی اومد حواس لویی پرت بشه.
البته این به این معنی نیست که لویی فکر نکرد نایل داره خونه رو داره نابود می کنه. چون نایل، فقط وقتی به لویی زنگ می زنه یا پیام میده، که خونه آتیش گرفته و در حال سوختنه.
لویی امیدوار بود لیام با اون لباس آتشنشانی سکسیش بیاد و خونه رو نجات بده.
"لویی نظر تو چیه؟ با باربارا درباره این قرارداد همکاری کنیم؟" النور یک دفعه پرسید و لویی رو از افکار عجیبش بیرون کشید.
"حتما ال."
لویی یواشکی گوشیش رو برداشت تا چک کنه که خونه اش در حال سوختن نباشه. ولی اون تماس، از نایل بود و نه حتی از لیام.
و یک پیام از همین شماره به لویی ارسال شد. 'لطفا هر چه زودتر اگر می تونی بهم زنگ بزن'
لویی به راه پله رفت و در حالی که با پاهاش روی پله ضربه می زد باشماره ی ناشناس تماس گرفت و غریبه بعد از اینکه تلفن سه بار بوق زد جواب داد.
لویی گفت:"سلام؟"
از اون طرف خط یه سری سرو صدا میومد انگار چند تا بچه دارن با هم حرف می زنن ولی این پچ پچ ها بعد از اینکه لویی صدای بسته شدن یک در رو شنید قطع شد. و مرد شروع به حرف زدن کرد.
"سلام. تو لویی تاملینسونی؟"
لویی با ادبانه جواب داد:"بله. خودمم. می تونم بپرسم باهام چیکار دارین؟"
"سلام لویی. اسم من زین مالیکه و می خواستم برای اجاره ی یه اتاق درخواست بدم. آگهی که تو سایت گذاشتی هنوز برقراره؟"
لویی برای لحظه ای سکوت کرد و گفت:"اوه. پس این دلیلیه که زنگ می زنی."
"اره دنبال یه خونه نزدیک محل کارممی گرد." لویی واقعا نمی دونست می تونه یه همخونه دیگه رو هم تحمل کنه یا نه...ولی همچنان به پول بیشتری برای خرج و مخارج زندگی نیاز داره.
"اشکالی نداره اگه بپرسم کارت چیه؟"
بعد از سورپرایز لیام، لویی واقعا ترجیح می داد قبل از اینکه اینجوری قافلگیر بشه درباره ی همه چیز از مستاجراحتمالیش سوال بپرسه.
"اره مشکلی نیست. من در مدرسه ی ملکه الیزابت کار می کنم"
لویی با لحن متعجبی پرسید:"اوه. تو معلمی؟"
"اره. هنر تدریس می کنم" و لویی متوجه شد که زین هنگام بیان این جمله لبخند زد.
لویی تصمیم گرفت تا به زین یک اتاق اجاره بده چون کسی که به چه ها درس یادمی داد و همیشه با اونا سر و کله میزد قطعا ادم خوب و شیرینی بود...اتاق دادن به زین قطعا ایده ی بدی نیست.
YOU ARE READING
Wanted Housemates [L.S](Persian Translation)
Fanfiction[Completed] لویی به تازگی به همراه دوست پسرش یه خونه ی پنج خوابه خریده. ولی دوست پسرش بهش خیانت می کنه پس لویی اون رو از خونه پرت می کنه بیرون... با این حال خونه رو خیلی دوست داره و یه آگهی در اینترنت می ذاره تا بتونه این خونه رو با چند نفر شریک بشه...