این چپتر ادیت نشده چون ترجمه اش همین الان تموم شد و اگه الان عاپ نمی کردم باید تا 11 شب صبر می کردین.
احتمالا یه عالمه اشکال تایپی داره. دیگه به بزرگی خودتون ببخشید.
ووت و کامنت هم یادتون نره
-ومپایر
-------
لویی تنهایی روی تخت خوابش خوابیده بود و از آرامش لذت می برد. خواب می دید با یه مردِ نیمه برهنه روی ابرا درازکشیده و اون مرد انگور می ذاره تو دهنش و به لب هاش شکلات می ماله ولی یک دفعه با صدای گریه ی بلندی از طبقه ی پایین از خواب بیدار شد.
لویی واقعا دوست نداشت از خواب بیدار بشه و تمام اون انگور و شکلات ها و البته اون مرد سکسی که از قضا پوستش هم برنزه بود یک دفعه محو بشن. اما فوبیای قاتل سریالی داشت رو مغزش راه می رفت. پس برخلاف میل خودش از روی تخت بلند شد و از پشت در یدونه چوب بیس بال برداشت و خیلی یواش، طوری که اصلا سر و صدا ایجاد نکنه، از اتاقش خارج شد و به طبقه ی پایین رفت.
دستش از استرس عرق کرده بود و چوب بیس بال تو دستش سُر می خورد. اما لویی آماده بود تا چوب رو تو سر اولین غریبه ای که می بینه بزنه چون از اونو از خواب قشنگ و زیبا و سکسیش بیدار کرده بود!
یه نفس عمیق کشید، چشم هاش رو بست و مثل یه نینجا که شمشیرش رو میگیره چوب بیسبال رو گرفت و پرید تو اتاق پذیرایی.
"— و بعد من بهش گفتم که نمی تونم و راحت نیستم و فرار کردم!" یه دختر روی کاناپه ی لویی نشسته بود و در حالی که گریه می کرد حرف می زد. اطرافش پر از دستمال کاغذی های مچاله شده بود و هر بار با هر کدوم اشک هاشو پاک می کرد و با همون دستمال دماغش رو هم می گرفت و بعد هق هق می کرد. اون متوجه نشد که لویی وارد اتاق پذیرایی شده.
لویی دماغش رو بالا کشید و در حالی که دهنش یکم باز بود چوب بیس بال رو پایین گرفت.
ذهنش نمی تونست اینارو درک کنه. راستش اصلا نمی فهمید چه اتفاقی داره می افته. یه دخترِ غریبه روی مبلش نشسته بود و عین چی گریه می کرد و هری روی صندلی رو به روش با دقت به دختر نگاه می کرد و یه چیزی توی دفترچه ی کوچکی که توی دستاش بود می نوشت.
لویی چوب بیس بال رو یه گوشه گذاشت و به همخونه ای که هنوز هم با بودنش در این خونه موافق نبود خیره نگاه کرد و غرغر کرد: "وات د هل هری..."
YOU ARE READING
Wanted Housemates [L.S](Persian Translation)
Fanfiction[Completed] لویی به تازگی به همراه دوست پسرش یه خونه ی پنج خوابه خریده. ولی دوست پسرش بهش خیانت می کنه پس لویی اون رو از خونه پرت می کنه بیرون... با این حال خونه رو خیلی دوست داره و یه آگهی در اینترنت می ذاره تا بتونه این خونه رو با چند نفر شریک بشه...