[12.]

4.2K 792 861
                                    

ووت و کامنت فراموش نشه XX

------

لویی واقعا نمی دونست اطراف هری چجوری رفتار کنه، پس مغز متفکرش یه ایده ی خیلی خوب داد...

کلا از هری فاصله بگیره و دور و برش نپلکه!

راستش این خیلی آسون نبود، چون هر دو تاشون توی یک خونه زندگی می کردن...اما تا الان، لویی در زمینه ی عملی کردن این ایده موفق بود. اون صبح ها قبل از اینکه کسی بیدار شه از رخت خواب می اومد بیرون و تا وقتی که هوا کاملا تاریک نمی شد به خونه بر نمی گشت...لویی عین  یه کیر شق شده، صبح زود می رفت شرکت و وقتی النور دلیل این قضیه رو از لویی پرسید، النور یه روز کامل مسخره اش کرد و بهش خندید.

این هفته جدا سخت بود...خیلی خیلی سخت بود. باید تا جایی که می تونست صبح زود بیدار می شد و زود بیدار شدن شبیه شکنجه بود و وقتی هم به خونه بر می گشت همه خواب بودن...حتی لیام.

لویی رسما داشت از خستگی و این همه فعالیت جان می داد ولی ترجیح می داد اینطوری بمیره تا با هری رو به رو بشه...

اون می دونست بهترین کاری که می تونه بکنه حرف زدن با هریه. ولی حتی فکر کردن به اینکه بره با هری درباره ی این بحث کنه که اونا تقریبا داشتن همدیگرو می بوسیدن، شبیه کابوس بود.

این دقیقا چه احساس فاکی بود که داشت؟ دقیقا چه بلایی داشت سر لویی می اومد؟

لویی سرعت ماشین رو کم کرد وبعد دور زد و دنده عقب وارد پارکینگ خونه اش شد. ماشین رو خاموش کرد و ازش پیدا شد... به خونه زل زد...به اینکه چجوری و از کجا به اینجا رسیده...به اینکه زندگی دقیقا داره باهاش چیکار می کنه...لویی این خونه رو با هزار تا امید و آرزو خرید. با دوست پسر کیری سابقش چند ماه توی خونه زندگی کرد و بعد اون گوه عوضی بهش خیانت کرد...الان داره با چهار تا آدم دیگه توی همون خونه زندگی می کنه...چهار تا آدم که سه تاشون توی هزینه های خونه به لویی کمک می کنن و اون یکی مالک اصلی خونه است و لویی داره تمام تلاشش رو می کنه تا باهاش رو به رو نشه....

این یه فاجعه بود و حتی فکر کردن بهش می تونست لویی رو راضی کنه تا همین الان بره و دار و ندارش رو بریزه توی یه کوله پشتی بره پیش مامانش و باز هم مثل قدیما با اونا زندگی کنه...جایی که مطمئن بود همه دوستش دارن. جایی که کسی بهش خیانت نمی کنه و پسش نمی زنه...

لویی رسما داشت دیوونه می شد... از دیروز سردردش شدید تر شده بود و رسما داشت سخت به فاکش می داد. در حال حاضر تنها برنامه ی لویی شیرجه زدن روی تخت خواب و سکس با بالشتش بود...از گشنگی داشت از حال می رفت ولی واقعا برای شام درست کردن گشاد تر از این حرفا بود و اینکه امروز شنبه بود و احتمالا لویی قراره کل آخر هفته رو توی اتاقش بگذرونه تا با اون مرد کله فرفری احمق چشم تو چشم نشه.

Wanted Housemates [L.S](Persian Translation)Where stories live. Discover now