ووت و کامنت یادتون نره
4.5k words-----
لویی درگیر مرتب کردن اتاقش بود. تمام لباس های به هم ریخته اش رو ریخته بود توی کمد و اونایی که نیاز به شسته شدن داشت رو پرت می کرد روی زمین تا ببره به اتاق خشک شویی.
مامانش با دیدن همچین اتاق به هم ریخته ای قطعا خوشحال نمی شد. با اینکه لویی و مامانش دیگه با هم توی یه خونه زندگی نمی کردن، اما لویی به هیچ وجه دوست نداشت مامانش رو عصبانی کنه.
مامان های عصبانی، ترسناک ترین مامان ها هستن.
در اتاق لویی یک دفعه باز شد و وقتی لویی به خودش اومد دید مامانش محکم اون رو در اغوش گرفته... انقدر محکم که هر لحظه امکان داشت لویی له بشه... عطر جوانا زیر بینی لویی اومد و اون پسر متوجه شد کسی که بغلش کرده مادرشه. "بوبر!"
و وقتی بالاخره جوانا لویی رو ول کرد و لویی تونست یک قدم عقب بره گفت:"سلام مامان." و لبخند بزرگی زد.
چشم های جی یکم خیس شده بود ولی لبخندش هنوز هم بر روی چهره اش دیده می شد.
"نگرانت شده بودم بوبر..." و بعد دوباره لویی رو بغل کرد.
لویی بعد از تموم اون اتفاقات به مامانش زنگ زد و گفت که چی شده و همچنین گفت که در حال حاضر حالش خوبه.
لویی دلش می خواست در یه موقعیت بهتر حقیقت رو به مامانش بگه چون وقتی که گفت، جی وسط پرواز بود... اولش لویی حقیقت رو کامل نگفت ولی وقتی جی گفت که همه چیز رو کامل تعریف کن، لویی کسی نبود که از ماجرای جذاب تقریبا کشته و قصابی شدنش بگذره.لویی چشم هاش رو چرخوند و مادرش رو بغل کرد:"مامان چرا با اون نیک نیم داری منو شکنجه می کنی؟" جی بهترین زنی بود که لویی می شناخت. و احتمالا تنها زن مهمی که در زندگی لویی بود...البته در کنار تمام خواهراش...و البته دختر یا دختر های آینده اش!
ولی خب الان اصلا زمان مناسبی نبود تا بشینه دختر بچه های کوچیکی با چشم های سبز و موهای فرفری تصور کنه. نه! اصلا مناسب نبود.
لویی ناگهان متوجه شد که غیر مامانش فرد دیگه ای اونجا نیست. نه خواهر های پر سرو و صداش و نه اِرنی گوگولی. "بقیه کجان؟"
"دارن با نایل استخر رو نگاه می کنن." جی با شک پرسید:" نایل همخونه اته اره؟"این خیلی عجیب بود که جی بچه ها رو با یه فرد نسبتا غریبه تنها بذاره...اما خب نایل خون گرم تر از این حرفا بود.
لویی می دونست مادرش داره چه فکر هایی می کنه پس گفت:"مامان افکارت درباره ی بی خانمان بودن نایل رو بریز دور. اون پولدار ترین ادمیه که تو این خونه زندگی می کنه."
لویی این فکر رو کرده بود پس حتما فکرِ بی خانمان بودن نایل به ذهن جی هم رسیده بود.
جی یکم خندید و جواب داد:"بچه ی خوبی به نظر می رسید."
YOU ARE READING
Wanted Housemates [L.S](Persian Translation)
Fanfiction[Completed] لویی به تازگی به همراه دوست پسرش یه خونه ی پنج خوابه خریده. ولی دوست پسرش بهش خیانت می کنه پس لویی اون رو از خونه پرت می کنه بیرون... با این حال خونه رو خیلی دوست داره و یه آگهی در اینترنت می ذاره تا بتونه این خونه رو با چند نفر شریک بشه...