از اون جایی که من خیلی مهربون، بخشده، سخاوتمند و سکسی ام تصمیم گرفتم یه حالی بهتون بدم و آخرین روز تابستون یکم خوشحالتون کنم.
البته بگم تا در جریان باشین، که شرط ووت پارت قبل به شرط نرسید، با این حال فقط و فقط بخاطر اینکه من خیلی [صفت های بالا] هستم براتون ترجمه کردم=)
سه شنبه اگه زیر 8 ساعت مدرسه و 5 ساعت کلاس خصوصی نمیرم باز هم عاپ می کنم.
ووت هم تا جایی که می تونین بدین. کامنتا رو هم بالای 300 برسونین.
اون سه نشبه ای که پارت قبل گفتم هم منظورم امروز بود XD
و اینکه خدمتتون عرض کنم، این پارت 5k کلمه است... کیرم نکنین. دستام درد گرفت.
ادیتشم نکردم پس احتمالا با یه عالمه کصدستی مواجه می شین=| اگه جایی ناخوانا بود بگین-_-
-------
لویی بخاطر اینکه داشت خانواده اش رو می فرستاد خونه، یکم ناراحت بود. اما به هر حال می دونست دیر یا زود، اون ها به دانکستر بر می گردن چون هر چی باشه، همه ی آدم ها یه روزی به خونه ی خودشون باز می گردن.
بقیه ی پسرا هم لویی و خانواده اش رو همراهی کردن. اون ها تمام کیف و چمدون ها رو زده بودن زیر بغل و با بدبختی ساک های بزرگ مامان و خواهراش رو حمل می کردن، در حالی که لویی دست به کمر ایستاده بود و پوزخند می زد، بهشون می گفت چیکار کنن و چیکار نکنن... کمر لویی درد می کرد. نکنه توقع دارین چیزای سنگین بلند کنه؟
اره. مزایای چاقو خوردن از کون!
جی در حالی که یه لبخند کوچیک روی چهراش بود، رو به لویی گفت:"بو،مجبور نبودی ما رو تا فرودگاه بیاری."
لویی می دونست مامانش خیلی دوست نداره لویی تو فرودگاه باشه و اون ها ور بدرقه کنه...هیچ مادری دوست نداشت بچه اش رو اینطوری تنها بذاره... ولی خب، بعضی وقت ها آدم مجبور به رفتن می شد. و البته که لویی یک دنده تر از این حرف ها بود که با مامانش به فرودگاه نیاد.
و اینکه یه کار دیگه هم داشت.
لویی برای مامانش دست تکون داد... چرا جی متوجه نمی شد که امکان نداشت لویی اون ها رو با تاکسی بفرسته فرودگاه؟ "مجبور نبودم ولی خودم می خواستم بیارمتون."
جی نگاهی به پسرا انداخت که هر کدومشونبا چمدون ها مشغول بودن و بعد با لحن خوشحالی گفت:"من فقط خیلی خوشحالم که با همچین ادم های خوبی زندگی می کنی."
نایل رو زمین خوابیده بود و دیزی و فیبی هم روی پاها و شکمش نشسته بودن و با هم از یوتیوب ویدیو های پاپی ها و سگ های خونگی گوگولی می دیدن. لیام غرق در یه مکالمه ی عمیق با فلیستی بود و لاتی برای زین جوک تعریف می کرد.
YOU ARE READING
Wanted Housemates [L.S](Persian Translation)
Fanfiction[Completed] لویی به تازگی به همراه دوست پسرش یه خونه ی پنج خوابه خریده. ولی دوست پسرش بهش خیانت می کنه پس لویی اون رو از خونه پرت می کنه بیرون... با این حال خونه رو خیلی دوست داره و یه آگهی در اینترنت می ذاره تا بتونه این خونه رو با چند نفر شریک بشه...