[9.]

4K 831 719
                                    

ووت و کامنت فراموش نشه XX

------

لویی احتمال اینو می داد که وقتی دیروقت به خونه برگرده، به خاطر جشنواره ی غذای فردا، خونه خیلی به هم ریخته و نامرتبه اما یک درصد هم احتمال نمی داد که اون چهار تا احمق، خونه اش رو تبدیل به همچین چیزِ وحشتناکی کرده باشن!

همچین چیز وحشتناک یعنی کل آشپزخونه سفیده و همه جا رو آرد گرفته و سینکِ ظرف شویی پر از ظرف های کثیفیه که لویی تا به حال اون ها رو ندیده. حتی مطمئن هم نبود اون ظرف ها مال خودشن یا نه!

و بعد نگاه لویی از تمام این خرابکاری ها گرفته شد و نایل رو دید که کاسه ی  بزرگی که به نظر میرسه شکلاته رو گرفته، داره با انگشت ازش شکلات می خوره و لیام سعی می کنه کاسه رو از نایل بگیره و سر تا پای هر دوتاشون هم با آرد کاور شده.

 هری هم پشت اون تا ایستاده بود و یه خمیر رو ورز می داد و البته که از فرق سر تا نوک پای هری هم آردی بود. زین بیخیال از همه ی این جنجال ها روی کابینت نشسته بود و در حالی که دست های تا آرنج شکلاتیش رو لیس می زد به لیام نگاه می کرد.

لیام سعی می کرد کاسه ای که در دست نایل قرار داره رو بگیره."نایل اونو بده به من! خمیرش خامه! نخورش مریض میشی."

لویی فکر کرد که هیچ چیزِ خوردنی تو این دنیا وجود نداره که نایل دوست نداشته باشه. چه پخته و چه خام!

نایل از میزان خوشمزه بودن اون خمیر شکلاتی آه کشید و باز هم انگشتش رو توی دهنش فرو برد."ولی خیلی خوشمزه است."

لویی می دونست لیام راحت می تونه کاسه رو از نایل بگیره چون عضله های دستش خیلی قوی بود...لیام بالاخره کاسه رو از نایل گرفت و جوری که انگار داره با یه بچه ی هشت ساله حرف می زنه گفت:"نه وقتی که بخاطر مسمومیت غذایی بری بیمارستان!"

نایل چشم هاش رو چرخوند:"چقدر ددی وارانه!"

هری بدون اینکه برگرده با صدای بلند گفت:"درباره ددی کینک هیچی نگین! نه تا وقتی که من دارم آشپزی می کنم."

لویی از تعجب ابرو هاش رو داد بالا و به چهره ی لیام که قرمز شده بود نگاه کرد.

لیام با همون چهره ی قرمزش ادامه داد:"هری! اینکه کینک هامو تو جلسه بهت گفتم دلیل نمیشه بلندگو بگیری دستت همه جا جار بزنی!"

لویی به زین نگاه کرد و دید زین با شیفتگی داره به بحث اونا گوش می کنه...لویی پیش زین ایستاد:"خب ازین به بعد می خوای ددی صداش کنی یا اینکه قرار مجبورش کنی بهت بگه ددی؟"

لویی بدون اینکه منتظر جواب زین بمونه وارد آشپزخونه شد و سعی کرد آروم راه بره چون زمین بخاطر آرد به شدت لیز بود."یا خدا! چه بلایی سر آشپزخونه ی عزیزم آوردین؟!"

Wanted Housemates [L.S](Persian Translation)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang