فصل یازدهم: بعد از تو همه چیز سرابه
•••
واقعیتش اینه من واقعا احساس سبکی میکردم. قبل از اینکه زینو ببینم یچیزی مثل بغض نشکسته توی گلوم بود ولی الآن حداقل میدونم کجاست و میدونم سالمه.
شب کل شاممو خوردم و برای اولین بار تونستم یه فیلمو کامل بدون اینکه غرق در افکارم شم نگاه کنم و بعدش خواب خیلی راحت و آرومی داشتم.
صبح روز بعد خیلی سرخوش از خواب بلند شدم. احساس سبکی میکردم و حس میکردم ارتباطم با زین قوی تر شده. با خوشحالی صبحونه خوردمو دوش گرفتم و موهامو نصفه روی شونه هام رها کردم و کمی آهنگ خوندم."if I could fly, l'll become right back home to you
I think I might, give up everything just ask me to
Pay attention I hope that you listen
Cause I let my guards down
Right now I'm completely defenseless"صدای دست زدن کارلوس اومد. یهو منو از حس کشید بیرون
"براوو!"
اون با خوشحالی گفت و کنارم روی کاناپه نشست
"تو واقعا دختر با استعدادی هستی"
اون گفت."مرسی"
لبخند اجباری بهش زدم.اون با دقت نگاهم کرد
"واقعا ازت ممنونم که به حرفم گوش دادی و سرحالی"
اون گفت. نیشخند زدم
"من اینکارو بخاطر تو نکردم"
گفتم و اون اخم کرد
"چرا انقدر با من بدی؟ بهت ثابت نشده من فقط خوبی تورو میخوام سوییت هارت؟"
با لحجه ی عجیبش گفت.
نفس عمیقی کشیدم. نباید بذارم حال خوبمو خراب کنه. گرچه این اتفاق به محض اینکه تعریف کردنو ادامه بدم، میوفته. کارلوس متوجه این شد"گذشته ها گذشته. تعریفشون کن و ازش بگذر"
اون گفت.
یهو حس کردم مثل چند روز گذشته دلم خالی شده. سرمو تکون دادم و جراتمو جمع کردم. فکر کنم کارلوس کلا یه حرف درست تو کل زندگیم بهم زده و اونم همین الآن بود.«خسته و داغون از کار برگشتم. میخواستم برم خونه ولی زین بهم گفته بود میخواد منو ببره جایی. برای همین من رفتم خونه و لباس پوشیدمو زین اومد دنبالم.
جلوی در روی موتورش نشسته بود و مثل همیشه سیگار دستش بود. چند وقت میشد که دیگه کت چرم نمیپوشید و بجاش سوییشرت های جلوی بسته ی تیره تنش میکرد. خوشم میومد اینجوری جوون تر بنظر میرسید."خوشگل شدی"
اون ازم تعریف کرد.
بوسیدمش و سوار موتورش شدم"کجا داریم میریم؟"
پرسیدم ازش.
موتور حرکت کرد و افتاد تو خیابون اصلی"میفهمی"
اون گفت.دیگه فهمیده بودم وقتی اینو میگه هرقدرم بپرسم ازش جوابمو نمیده. منتظر موندم تا اینکه بالاخره ایستاد جلوی همون باری که منو بهش دعوت کرده بود.
YOU ARE READING
🥀Desertion🌙
Fanfiction🔥فن فيكى متفاوت از زين ماليك⚡️ "وقتی داستان شروع شد. من هیچ چیز برای گفتن نداشتم. تو پوچی خودم گم شده بودم. چیزی برای از دست دادن نداشتم. من نمیدونم چرا الآن اینجام و دارم چرتو پرتای توی ذهنمو مینویسم. بنظر کلیشه ای ترین کاریه که عاشق بعد از شکست ا...