Part 24

83 11 2
                                    

فصل بیستو چهارم:

بین زین و نیک رفته بودم آرایشگاه تا موهامو کوتاه کنم. وقتی برگشتم خونه یه جعبه ی خوشگل قرمز رنگ جلوی در بود. نیک بازش کرد و یهو رنگش مثل گچ سفید شد

"مِلی" اون گفت.

زین هم رفت و داخل جعبه رو دید. میخواستم ببینم داخلشو ولی نیک جلومو گرفت و زین در جعبه رو بست

"چی توش بود؟ ها؟" من پرسیدم.

اشک تو چشمای نیک جمع شد

"ملی... یکی از اعضای فعال گله" اون گفت.

یهو منو کنار زد و توی چوب کنار خیابون بالا آورد.
نذاشتن من داخل جعبه رو ببینم ولی فهمیدم سر ملیو توی اون جعبه گذاشته بودن. اون روز همه با لباس مشکی توی قبرستون جمع شدیم. همه ی اعضای گله. الآن همه اومده بودن. نزدیک 80 یا حتی بیشتر. کوین بالای تابوتش وایساده بود و دستاشو جلوش قلاب کرده بود

"دفعه ی اولی که ملیو دیدم اون کاملا مست بود. همه ی ما میدونیم چه دختر دلیری بود اون هرگز از دشمنامون نمیترسید. توی دفع خوناشامایی که ماه گذشته بیرون چشایر بودن خیلی به ما کمک کرد و دست سرنوشت اونو به دام همین موجودات پست انداخت" کوین نفس عمیقی کشید و به جمع نگاه کرد

"ما امروز یه عضو قوی و موثر رو از دست دادیم و من ،کوین استفیلد رهبر گله، به همه ی اعضا قول میدم انتقام این مرگ فجیع و ناعادلانه رو از اونا میگیرم." کوین قدرتمند بنظر میرسید

"نمیذاریم خونش پایمال بشه" هری گفت.

همه حالشون بد بود و از کسایی که اینکارو کرده بودن به شدت خشمگین بودن. دیواری توی سوله بود که تاحالا متوجهش نبودم. سراسر این دیوار قاب اعضایی از گله بود که مرده بودن. عکس ملی هم داخلش بود. اون داشت لبخند میزد.
صورت تیره ش با موهای بافته شدش خیلی فریبنده و رام نشدنی بنظر میرسید. این دختر قوی که فکر کنم یه بار باهاش حرف زدم بخاطر من مرد. کارلوس اونو کشت. من نمیتونستم جلوی این عذاب وجدان رو بگیرم.

"به دنیای سوپرنچرال ها خوش اومدی هیلی" زین پشت سرم ایستاده بود.

به خوبی میدونستم کوین و هری براش خط قرمز کشیده بودن که به من نزدیک نشه. ولی اون اینجا بود. توی سوله ای که متعلق به اعضای گله ی عموی من میشد. هرکس اگه میفهمید اون خوناشامه ،که از سرو وضعش مشخص بود، زنده ش نمیذاشت.

"من از مرگ نمیترسم" جواب فکرمو داد.

برنگشتم نگاهش کنم. نگاهم تمام مدت به اون عکس بود که کنار هزاران عکس دیگه خودنمایی میکرد. زین یه رز مشکی گذاشت جلوی قاب

"اون بخاطر من مرد" من گفتم.

"دنیای فرا انسان ها همینه هیلی. همه بخاطر یکی دیگه میمیرن" اون گفت.

🥀Desertion🌙Where stories live. Discover now