Part 15

126 16 13
                                    

فصل پانزدهم: آلفای ماده
----------------------------------------------

"خب! بذار با یه پرسش شروع کنم" کارلوس گفت.

"گرگینه ها چجور موجوداتین" خوناشام اصیل پرسید.
زین به زمین زل زده بود

"گرگینه ها به دو نژاد تقسیم میشن. آلفا و اومگا" جواب داد

"بیشتر توضیح بده بهش"
زین آه کوتاهی کشید

"گرگا به صورت گله ای زندگی میکنن. اومگاها اعضای گروه هستن و یک آلفا رهبر گله ست. اومگاها هم ماده هستن هم نر ولی آلفا همیشه نره" زین نیم نگاهی بهم کرد.
انگار میترسید چشم تو چشم شیم.

"من مطمئنم استثنایی هم هست" کارلوس پاشو انداخت رو پاش.

زین بد بهش نگاه کرد ولی البته که با دستای بسته و چشمای شکار شده ی من کاری نمیتونه بکنه

"تو افسانه ها اومده که هر هزارسال یه بار. بین هزاران گرگینه ی اومگا ی ماده که متولد میشه. یه گرگینه ی آلفای ماده متولد میشه... مثل تو" بهم نگاه کرد.

پلک زدم. همین؟

"چه فرقی بین آلفای مرد و زن هست؟" این بار من پرسیدم.

"تو متفاوتی هیلی. همه ی گرگینه ها تو ماه شب چهارده تبدیل میشن ولی تو درد تبدیلو نمیکشی. تو هروقت بخوای تبدیل میشی. بعد از 21 سالگیت اینطوری میشی. تو چقر نیستی. قوی نیستی. خشن نیستی. خیلی لطیف و شکننده ای." اون گفت.

اینا تعریف بود یا خصوصیات؟ باید چه حسی داشته باشم؟

"و؟" کارلوس گفت.

دوباره اون نگاه عسلی از من جدا شد و به زمین خیره شد

"آلفای ماده تنها موجود توی دنیاست که میتونه از یه خوناشام حامله بشه" اون گفت و فک من افتاد روی زمین.

"چی؟"

یادم اومد وقتی زین داشت ارضا میشد خودشو کشید بیرون. فاک.

"تو... تو از همون اول اینو میدونستی؟ لعنتی" سینه م داشت خالی میشد.

"بهش بگو زد. همه داستانو بگو" کارلوس خبیث بنظر میرسید.

زین زانوهاشو تو سینه اش جمع کرد

"200 ساله که من یه فراریم. هر روز با خطر لو رفتن زندگی میکنم. هرشب خواب مردن میبینم. هر روز جوری زندگی میکنم که انگار اخرین روز زندگیمه! ولی برای همه ی اینا من یه راه حل داشتم." نگاهم کرد

"تو کسی بودی که میتونستی زندگیمو بهم برگردونی. آلفای ماده کسی بود که میتونست حکم عفو منو بگیره"

هوای اتاق یهو برام مثل سنگ شد.

"چی؟" صدام درنمیومد. زین ملتمسانه نگاهم کرد

🥀Desertion🌙Место, где живут истории. Откройте их для себя