Part 12

161 11 7
                                    

فصل دوازدهم: "خوناشاما تا الآن هرچیزی که داشتمو ازم گرفتن... من نمیخوام عشق رو هم ازم بگیرن"
---------------------

"هیلی! امشب چندمه؟"
اون پرسید.
چه ربطی داشت؟

"نمیدونم. فکر کنم نیمه ی دوم ماهیم"
من گفتم و هری انگار داشت با خودش حساب میکرد.

"خوبه! هیلی، برای آخر ماه باید بیای اینجا"
اون گفت

"چرا؟"

از پشت تلفن صدای بسته شدن در اومد

"خیلی سخته گفتنش. فقط بیا اینجا. تنها!"

"هری..."

"من باید برم. بای"
هری سریع گفت و یه صدای تق مانندی اومد

"الو؟"
اخم کردم.
گوشی قطع نشده بود

"کی بود هری؟"
صدای کوین اومد

"هیلی بود. بی خوابیو تب داره"

"چرا تب؟"
کوین پرسید.

هری نفس نفس میزد
"نمیدونم... بنظرت اون این ماه تبدیل میشه؟"

تبدیل میشم؟

"تا الآنم خیلی دیر شده"
کوین گفت.

"آره"
هری تایید کرد.

"گوشیتو بردار بریم پیش بقیه"
کوین گفت.

من سریع قطع کردم تا هری نفهمه من شنیدم. ولی خیلی گیج شده بودم. هری و کوین راجع چی حرف میزدن؟ این ماه من تبدیل به چی میشم؟

"هیلی"
زین صدام کرد و من جیغ خفیفی کشیدم.

برگشتم سمتش که روی کاناپه نشسته بود

"چرا هنوز بیداری؟"
با صدای بمو خوابالودش گفت.
دستشو گذاشتم روی قلبم

"من... الآن میام"
من گفتم.

از کاناپه بلند شد و باهم رفتیم تو تخت. ولی این بار من بخاطر یه دلیل خوابم نمیبرد. و اونم منظور کوینو هری از اون حرفا بود.
روز بعد طبق این چندوقت گذشته بعد از صبحونه یه قرص خوردم تا سردرد ناشی از بیخوابیمو رفع کنم.

توی دانشگاه زین بهم تکست میداد و میگفت امروز هوس کرده منو ببره بیرون و من گفتم اگه به صاحب کارم نفوذ ذهنی بده دهنشو سرویس میکنم. اون حرفمو به شوخی میگرفت. بین تکستای خنده ی زین جکسن بهم گفت که امروز همون ساعت همون باشگاه باشم. من قبول کردم.

وقتی داشتم از دانشگاه یه راست میرفتم به باشگاه روحمم خبر نداشت قراره چه اتفاقاتی برام بیوفته. چیزهایی که زندگیمو برای همیشه عوض میکنه. من مثل همیشه زودتر از جکسن به اونجا رسیدم. کنار خیابون منتظر موندم و گوشیمو دراوردم. نمیتونستم به زین تکست بدم چون میفهمید اینجام و من حتی نمیدونم چرا نمیخوام بفهمه اینجا تمرین میکنم.

🥀Desertion🌙Where stories live. Discover now