Part 8

226 22 3
                                    


فصل هشتم: «cross my heart, hope to die

To my lover i'd never lie

He said be true, I swear I'll try

In the end is Him and I

Him and I

رادیو داشت میخوند و زین باهاش همخونی میکرد. من داشتم نگاهش میکردم که داره میخونه وقتی دست پر از تتوش روی فرمونه و نگاهش به جاده ست.

"به چی نگاه میکنی هیلی"

همونطور که جی ایزی داشت رپ میخوند ازم پرسید.

"صدات خوبه ها" من گفتم. زین سرشو تکون داد.

"جدی؟" سرمو تکون دادم. نگاهم کرد و لبخندی زد بهم

"اوهوم" سرمو تکون دادم

"شاید اگه خوناشام نبودم پیگیرش میشدم" بهم گفت.

"به منم میگن صدات خوبه."

"فقط صدات؟" زین پرسید و من شونه مو بالا انداختم. زین زد تو جاده خاکی و از مسیر آسفالته جدا شدیم

"اگه از من میپرسی تو همه چیت خوبه" زین گفت.

حرفی نزدم ولی زین نگاهم کرد. همیشه خوشش میاد من خجالت بکشم. کمی بعد وقتی تو دل جنگل بودیم زین ماشینو نگهداشت

"بپر پایین"

هیچ ایده ای نداشتم که چرا زین منو آورده اینجا. فقط صبح که بیدار شدم اون مثل همیشه به اتاقم اومده بود و منو ترسوند بعد یکم حرف زد و تو کشوم دنبال یه سوتین جذاب گرفت و بعد بهم گفت یه بارم باید باهم بریم چندتا برام انتخاب کنه و بعدش لباسمو پرت کردم سمتم و گفت بپوش بریم بچرخیم.

پیاده شدم. زین یه سیگار لای لباش گذاشته بودو روشنش میکرد. به اطراف نگاه کردم. مطمئنم تا شعاع چند کیلومتری اینجا هیچ چیز جالب و تفریحی نیست.

"آره نیست"

زین دود سیگارشو داد بیرون. بعضی وقتا کفرم در میاد وقتی ذهنمو میخونه.

"همه اینجورین" زین دوباره گفت و من چپ چپ نگاهش کردم

"رو مخ" خندید و اومد کنارم و شروع کردیم به قدم زدن

"خب الآن اینجا چیکار داریم؟"

"من اینجارو خیلی دوست دارم. زیاد میام اینجا" بهم توضیح داد.

"اینجا چه چیز سرگرم کننده ای داره؟"

مطمئنم زین خودش میدونه از آف رود و طبیعت گردی خوشم نمیاد.

"راستش من اینجا حیوون شکار میکنم تا خونشونو بخورم"

دستشو کرد تو جیبش و منو نگاه کرد.

🥀Desertion🌙Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon