6

498 105 11
                                    

اینکه تخت راحته و بوی شوینده نمیده قطعا یکی از دلایلی بود که هری با گیجی بیدار شد. وقتی که چشماش رو باز کرد سقف سفید رو دید و بعد دیوار های خاکستری اتاق رو دید که در کل یه پنجره داشت. یه لامپ روشن بود و باعث شد اتاق نور داشته باشه. واقعا بهم ریخته بود، لباس های روی زمین جلوی سبد گوشه اتاق ریخته شده بودن، همشون روی زمین، حوله ها و کفش ها مثل یه تپه توی اتاق بودن. هری کاری به غیر از تمیز کردن نمیخواست انجام بده، لباس هارو توی سبد بریزه، و کفش هارو کنار بزاره؛ ولی نکرد، آروم بلند شد، پتو که همرنگ دیوار های اتاق بودن رو توی دستش مشت کرد و کنار زد. سرش درد میکنه و نمیدونه این اتاق کیه و فراتر از گیجه و اون بدون لباسه. لباس تنش نیست و شلوار هم پاش نیست. فقط جوراب و لباس زیر تنشه برای بیرون اومدن از اتاق زیادی احساس بد و شرمنده ای داره.

"خدا" زمزمه کرد، دستش رو بین موهاش برد و غر میزد. یه دقیقه همینجوری ایستاد تا فهمید لباس هاش آخر تخت هستن، خیلی مرتب تا شدن. پس پوشید و تصمیم گرفت بره بیرون تا بفهمه دیشب کجا خوابیده.

تا از اتاق اومد بیرون فهمید کجاست. به نشیمن میرسید و البته که ماله لوییه، ماله کی دیگه میتونه باشه؟ دستاش توی موهاش و یه ناله ی کوچیک از لبش خارج شد، لویی رو پشت کانتر آشپزخونه دید که داره کیسه زباله تو سطل زباله میزاره (هری یه جورایی پس افتاد چون که لویی لباس تنش نیست)، یه سیگار بین لباشه و بطری های خالی آبجو دستشه، لویی هنوز متوجه هری نشده؛ اگه شده بود حتما تا الان بخاطر دیشب مسخرش میکرد، هری واقعا که عین بچه ها بود.

"هی،" هری بالاخره گفت و صداش عمیق و خش دار بود.

لویی بعد از اینکه بطری هارو انداخت تو سطل برگشت و همونطور که سیگار رو  از دهنش در میاورد ابروهاش رو خم کرد بود. خیلی آروم هری رو برانداز کرد _و این به طرز ضایعی باعث سرخ شدن‌گونه هاش شد و اینکه همون شکلی اونجا بایسته و با انگشتر هاش بازی کنه_ و بعد سعی کرد اون صدای سکس خالص رو با این هری کوچولو تطبیق بده اون قراره سلام کنه. "سلام"

"ام، اه، آسپرین رو کجا نگه میداری؟"

"اهه،" زمزمه کرد و رفت سمت کمد بالای سینک. "یادت میاد دیشب چیکار کردی؟" هری رو صندلی بار نشست و سرشو تکون داد. لویی روی پنجه ی پاهاش بود تا دستش به قرص که آخر کابینت بود، برسه.‌و این برای هری منظره ی قشنگی بود. کلی تتو، خیلی قشنگه. و اون خوش رنگ و باریکه و ترقوه هاش خیلی خوب به نظر میرسن، هری فقط میخواد با زبونش روی تتوی it is what it is بره و گردنشو گاز بگیره و پایین شکمش رو بوس کنه. ولی بیشتر از همه، دوست داره محکم بغلش کنه. میخواد دستاش رو دور بدن لویی بزاره و کاری کنه بخنده و تمام روز به اون چشمای آبی زل بزنه و لب هاشو ببوسه و براش غذا درست کنه و براش جک بگه. این‌چیزیه که اون‌میخواد. "ارر،" هری زمزمه کرد و دستش رو توی موهاش برد. و اون موقع بود که فهمید سعی کرده بود به لویی بگه یه تتوی دیوونه براش انجام بده.  "وای نه، من باهات درمورد اینکه برام یه تتو بزنی حرف زدم؟" 

flower crowns //l.s.   Where stories live. Discover now