12

495 74 22
                                    

هری با صدای الارمش بیدار شد. هوفی کرد و چرخید و سرش رو بیشتر روی بالشت چرخوند، نمیخواست بلند بشه. اصلا نیازی نیست که هری بخاطر شغلش زود بیدار شه ولی لیام باید بره دانشگاه و اون دوست داره که صبحونه درست کنه. و نایل هم باید بره سرکار. فقط یه بهونه که از یکی مراقبت کنه. اون دوست داره که از مردم مراقبت کنه و حس کنه که اینجوری خواسته میشه. پس بالاخره بعد از پنج دقیقه فکر کردن بلند شد و رفت سمت آشپزخونه. اولین‌کاری که کرد قهوه درست کردن بود که خوابش رو بپرونه. هری همیشه چایی خور بود ولی خوب قهوه نمیتونه اشتباه کنه. همونطور که قهوه دم میکشید رفت سراغ یخچال تا ببینه چی داخلش هست. انگار که تازه پر شده پس نیازی نیست هری بره خرید. اینجوری بود که هری غذا درست میکرد و نایل و لیام خرید میکردن. بعد از چند دقیقه خیره شدن فهمید که یه غذای ساده درست کنه: تخم مرغ، بیکن و تست. لیام روی تستش کره دوست داره و نایل با ژله پس مطمئن شد که همینطوری درستشون کنه.

خیلی زود درست شدن و اونا رو توی بشقاب روی میز گذاشت و قهوه رو توی فنجون هاشون ریخت و به اندازه ای که اونا دوست دارن شیرین کرد، و بعدش با حوصله منتظر بود تا بیان. پس آروم روی صندلی با یه موز توی دستش نشست و کوچولو گاز میزد.

تا لیام با یه خمیازه وارد شد سمت تستش رفت هری لبخند زد. "صبح بخیر، خواب الو." هری خم شد و آروم زد روی سرش.

لیام یه گاز از تستش زد و با خستگی به هری نگاه کرد و یه لبخند شل زد. "سلام،"

بعدش نایل اومد و نشست و نزدیک بود با سر بره توی بشقابش.  "خوابم میاد، بالش تستی، خوشمزه."

هری بشقاب نایل رو کشید عقب و تقریبا با سر به تستش خورده بود و به جاش قهوه رو بهش نزدیک کرد. "اینو بخور، نایل." نایل غرغر کرد که چرا هری بالش تستی رو کشیده عقب. "هر دوتون چطور خوابیدین؟" هری بعد از اینکه نایل یکم از قهوش رو خورد  بشقاب نایل رو بهش نزدیک کرد.

"لیام مثل اسب آبی خروپف میکنه." نایل غر زد و سرش رو تکون داد.

لیام چیزی نخورد و به نایل با یه نگاه 'دیگه نمیکشم' نگاه کرد و بعد به هری دوباره به نایل. "از کجا میدونی اسب ابی بلند خروپف میکنه؟" پرسید و چشماش یه حالتی داشت که میخواست بگه من درست میگم. (لیام همیشه اشتباه بقیه رو میگه و درسته.)

"نمیدونم، بهشون میخوره." نایل جواب داد.

لیام سرش رو تکون داد و با غذای توی دهنش چیزایی میگفت که هری متوجه نمی شد. با یه نگاه سریع، هری بهشون‌ گفت که اگر نمیخوان واسه دانشگاه و کار دیر برسن باید عجله کنن. غر زدن ولی لیام اولین نفری بود که از سر میز بلند شد. نایل غذاش رو تموم کرد و بعدش رفت آماده بشه. هری میز رو جمع کرد، ظرف ها رو گذاشت تو ظرفشویی و با یه گچ که از توی یه چیزی که شکل دسته گل بود برداشت و سریع چیزی که برای شام میخواست درست کنه رو نوشت. مرغ با پوره ی سیب زمینی. بعد از نوشتن رفت توی اتاقش تا لباسی که امروز میخواد بپوشه رو آماده کنه. هری جین های مشکی رو با یه پیراهن آستین کوتاه دکمه دار که ستاره دار بود پوشید، حس خوبی داشت فکر میکرد خوش قیافه شده. پس باعث شد خیلی خوشحال باشه. از اتاقش اومد بیرون و مستقیم رفت سمت اتاق نایل و لیام به در زد. "وقت رفتنه!"

flower crowns //l.s.   Where stories live. Discover now