22

324 66 14
                                    

لیام به هری قول داده بود تا به گلهاش آب بده و سالم نگهشون داره، و این دقیقا کاری بود که داشت انجام‌ میداد. ساعت دو از دانشگاه اومده بود تا به‌گلها سر بزنه.‌ متخصص گل‌ نبود ولی میتونست بگه که گل ها سالم هستن. هری بهش گفته که چیکار کنه یا نکنه تا گل‌ها اتفاقی براشون نیوفته ولی‌ گلها عالی بودن. لیام همه جا رو بست و به هری پیام داد تا بهش بگه گلها سالم هستن. گوشیش رو توی جیبش گذاشت و یه نفس عمیق کشید.‌ میخواست بره خونه تا استراحت کنه. کالج استرس زا هست.

"لیام؟ هی، صبر کن! لیام!"

لیام‌ وایساد و ابروهاش بالا رفته بودن و برگشت تا ببینه که لویی داره از تتوشاپ بیرون میاد و یه دستش رو بالا گرفته. "هی." لویی نفس نفس میزد بخاطر اون دوییدنی که انجام داده بود.

لیام سرشو تکون داد. " سلام." 

"خوب،" لویی گلوش رو صاف کرد. "هری دوباره مریض یا یه همچین چیزیه؟"

لیام با گیجی خندید، "نه، چطور؟"

لویی اخم کرد و دست هاش رو کرد توی جیبش. "اه، خوب. سرکار نیومده و جواب تکست هام رو هم‌ نمیده.‌ نمیدونم چه اتفاقی براش افتاده."

"اوه، الان رفته پیش خواهرش آمریکا. یهویی شد و . . . چیزی بهت‌ نگفته؟" لیام پرسید.

لویی سرش رو تکون داد ولی لبخند زد. "نه،"

"عجیبه. چرا نگفته؟"

"مگه‌ نمیدونی . . . ؟ در مورد خودمون چیزی بهت‌ نگفته؟ در مورد اتفاقی که افتاده؟"

لیام پلک زد "چه اتفاقی افتاده؟"

لویی نفسش رو داد بیرون. "اوه،" زمزمه کرد. "فکر کنم بهتره که بزاری هری خودش بهت بگه. اگر بخواد. ما فقط . . . خیلی عالی نبودیم."

لیام بهش برخورد که هری بهش نگفته بود. حتما بخاطر همین بوده که این اواخر اینطوری تو خودش بوده. خدا، البته که همینطور بوده، چطور انقدر کور بوده؟ لیام دستش رو پشت سرش برد و خاروند، بی حوصله. "نمیتونی بهم بگی چی شده؟"

لویی به لیام نگاه کرد و با ناباوری سرش رو تکون داد. "اگر هری بهت نگفته، فکر کردی من بهت میگم؟ به تو هم ربطی نداره به هر حال. پس لطفا اطرافش مشکوک رفتار نکن. بعضی وقتا نیاز داریم که یه چیز هایی رو پیش خودمون نگه داریم، درسته؟ مطمئنم که تو هم چیزهایی رو پیش خودت نگه داشتی که کسی نمیدونه، لیام."

لیام یه سمت دیگه رو نگاه کرد و گلوش رو صاف کرد، زیاد راحت نبود و میخواست بره.  البته که اینو میدونه و هری رو مجبور نمی کنه تا چیزی رو بگه، ولی اون فقط زیادی مراقبت میکنه. باور داره که میتونه به هری کمک کنه. توی هر چیزی. "اره، خوب. تو هری رو نمی شناسی. هری نیاز داره که در مورد مشکلاتش صحبت‌ کنه وگرنه با مشکلاتش خفه میشه. من اینو میدونم."

flower crowns //l.s.   Where stories live. Discover now