بعد از اون اتفاقی که برای جما افتاد هری و جاش ارتباطشون رو قطع نکردن. هری واقعا دوست داشت که ببینتش. خیلی اتفاق براش افتاده. بلیط هواپیما گرون بود و با دادن اجاره ی خونش هم فاصله ی زیادی نداشت. با اینکه جاش پول داشت. هری آدمی نبود که بخواد همچین درخواستی کنه ولی جما نیاز داشت که یکی پیشش باشه. و عالی میشد اگر چند روزی از همه چیز فاصله بگیره. خیلی بهش نیاز داره، نیاز داره از همه ی مشکلاتش فاصله بگیره یکم با خواهرش وقت بگذرونه. و اون تا حالا هیچوقت به آمریکا نرفته و چه بهتر. پس بلیط های مجانی رو قبول کرد.
"مسواکت رو برداشتی؟" لیام پرسید و چمدون هری دستش بود.
هری خندید و سرش رو تکون داد. لیام انگار نگران بود که نکنه هری چیزی جا گذاشته باشه. "برداشتم، لیام. خمیر دندون هم برداشتم."
"خوبه، خوبه." گفت و به شونه ی هری زد. "فقط کافیه تماس بگیری، باشه؟ میتونیم فیس تایم هم کنیم. میدونی . . . اگر دلت شد."
هری لبخند زد و لیام رو توی بغلش کشید. "فقط یه هفته یا یکم بیشتره."
"ده روز! این بیشترین زمانیه که ما از هم دور بودیم از وقتی که با همزندگی میکنیم." لیام همونطور که دهنش روی لباس هری بود گفت.
مهربونی لیام قلب هری رو آب کرد و اونو هم به گریه انداخت. از هم جدا شدن و لیام لباسش رو صاف کرد و انگار نه انگار داشت گریه میکرد. نایل، اما اصلا ناراحت به نظر نمی رسید.
"خیلی خوب، پس. من رو تخت تو میخوابم. بهت گفته باشم" نایل سریع گفت و هری رو کشید تو بغلش و آروم به کمرش زد.
هری خندید و سرش روتکون داد. "چیزی روی تخت نخور، لطفا."
نایل عقب رفت و لب هاش رو به هم فشار داد. "اره، نه، ببخشید. نمیتونم بگم نمیخورم."
و بعدش یکی پشت بلندگو اعلام کرد که مسافرهای پرواز باید سوار بشن. هری به دوستاش نگاه کرد و پاسپورت و چمدونش رو برداشت و بای بای کرد. وقتی که لیام اومد باهاش بای بای کنه و دستش رو اشتباهی زد به صورت نایل هری مرده بود از خنده ولی خوب دلش واسه دوستاش تنگ میشد.
+++
اصلا جالب نبود، البته قسمت فرست کلاس بود ولی بلند شدن و ننشستن هواپیما جالب نبود. هری تا حالا سوار هواپیما نشده بود، نیازی نداشت بهش، ولی الان تنها چیزی که میخواست یه همراه بود که باهاش توی پرواز باشه. ولی الان کالیفرنیاست__ خسته، ولی رسیده. چمدونش دستش بود و دنبال یه چهره ی آشنا بود، امیدوار بود سریع جما رو پیدا کنه و بره خونشون و بگیره بخوابه.
بعد از چند دقیقه ای که چندان خوشایند نبود موهای روشنی رو دید که ماله خواهرش بود. داشت بای بای میکرد باهاش و دست هاش رو اینور و اونور تکون میداد. از بعداز اون اتفاق دیگه واقعا با هم حرف نزدن، و از اونجایی که جما خیلی اتفاق براش افتاده بوده، هری فکر کرده بهتره که بحثش رو وسط نکشه.
YOU ARE READING
flower crowns //l.s.
Fanfictionهری عاشق گل های خوشگل صورتیه و لویی با جوهر و پیرسینگ حال میکنه. Persian Translation