یکی گلوش رو صاف کرد و این باعث شد هری و لویی نگاهشون رو ازهم بگیرن. هری اون سمت رو و به خواهرش نگاه کرد قبل از اینکه ضایع بخنده. "لویی،" گفت. "این خواهرم جماست. یادته؟"
لویی با چشم های درشت شده زل زد بهش و پشت سرهم پلک میزد، یه لبخند روی لب های نازکش اومد. "خواهر! منظورم اینه . . . جما. سلام." مودبانه دست تکون داد و هری لبخند زد.
"سلام! میخوای بهمون ملحق شی؟ ما تموم شدیم دیگه ، ولی هنوز هم میتونی بشینی." گفت.
"اره هری خیلی خوشحال میشه." نایل اضافه کرد.
هری به نایل زل زد و بعدش سرش رو سمت لویی برگردوند، کسی که از قبل داشت بهش نگاه میکرد. لویی داشت نیشخند میزد این باعث سرخ شدن هری شد. "مم، نه، نمیخوام مزاحم باشم." شروع کرد به درآوردن ژاکتی که لیام بهش داده بود.
هری اخم کرد و دستش رو سمتش دراز کرد تا نذاره درش بیاره. "نه، نیستی. بشین." صندلی رو که قبلا روش نشسته بود رو کشید بیرون و اشاره کرد به لویی که بشینه.
"دستور میده." لویی گفت و روی صندلی هری نشست. هری خندید و از اونجایی که دیگه صندلی نبود پشت سرش ایستاد.
"خوب، لویی. از خودت بگو." جما گفت و چیز کیکش رو تموم میکرد.
لویی آرنج هاش رو روی میز گذاشت و به اطراف نگاه کرد. "خوب من توی تتوشاپ کار میکنم، بیست و چهار سالمه. از twenty one pilots و اسکیت بورد و فوتبال خوشم میاد. تنها زندگی میکنم، سینگلم. من میخوام یه ماهی بگیرم ولی میترسم که یادم بره بهش غذا بدم، پس نمیگیرم." گفت و انگشت هاش رو روی میز میزد. "چیز دیگه ای هست که دوست داری بدونی؟"
نایل گفت " تومو، اون بازی عالی اون شب رو دید؟"
هری لبخند زد وقتی دید لویی از خوشحالی پرید. "اوی، اره! عالی بود. همش این ور و اونور میپریدم." لویی به صندلی تکیه داد و باعث شد هری دستش رو بکشه عقب. این باعث شد لویی با ابروهای بالا داده شده بالا رو نگاه کنه. "باید اینجا بشینی." زمزمه کرد و انگار بیشتر از اینکه با هری باشه با خودش بود.
"نه، نه. من خوبم. این تویی که این همه راه رو بخاطر من اومدی." لویی یه چیزی گفت که هری نتونست بفهمه. پس سرش رو یکم با گیجی کج کرد و از جاش پرید وقتی صندلی عقب اومد. "لو_" هری گفت. "چیکار میکنی . . ." هری گفت وقتی لویی میخواست دستش رو بگیره، پس دستش رو گرفت و اجازه داد لویی به جلوی صندلی هدایتش کنه. به لیام نگاه کرد و ضایع خندید. گیج بود که چرا جلوی لویی وایساده قبل از اینکه یه جفت دست دورش حلقه بشه و بکشتش پایین. هری نفسش گرفت و روی پای کراشش افتاد. چشمهاش درشت شده بود و دستاش محکم دسته ی صندلی رو گرفته بود کمرش به جلوی لویی چسبیده بود و پاهاش به طرز ضایعی روی پاهای لویی بودن.
YOU ARE READING
flower crowns //l.s.
Fanfictionهری عاشق گل های خوشگل صورتیه و لویی با جوهر و پیرسینگ حال میکنه. Persian Translation