BULLET 2

2.5K 500 596
                                        

.
.
.
.
.
.
.

Just because it didn't end like happily ever after,
That doesn't mean it wasn't a love story.

فقط چون آخرش به خوشی تموم نشد
دلیل نمیشه که یه داستان عاشقانه نبوده!

.
.
.
.
.
.
.
.
.

تقریبا داشت اخراش غذاشونو میخوردن که تلفن خونه بصدا در اومد

لویی دهنشو پاک کرد
:من برمیدارم

سمت تلفن رفت و گوشی رو برداشت
:الو? .... الو? ..... هی .... مرتیکه

خواست گوشی رو قطع کنه که یه هو صدای اشنایی بگوشش رسید

ه:لاو?

:اَریییییییی یو فوکینگ شت ... او مای گاددددد

لویی دست آزادشو جلوی دهنش گذاشت و تقریبا جیغ کشید

ه:اوه خدای بزرگ ,لویی ویلیام بهتره مراقب حرف ...

:داری چی میگی اَری , من انقدر دلم برات تنگ شده که ...

نگاهی به جوانا انداخت چرخید تا پشتش به جوانا باشه, صداشو پایین اورد

:اَری لطفا بیا خونه من دلم میخواد محکم بغلم کنی , خیلی سختی کشیدم حتی تو مدرسه مسخره ام کردن , چطور دلت میاد این همه مدت از من دور باشی? ... اَری? صدامو میشنوی بیبی?

گوشی رو از سرش دور کرد و نگاهی بهش انداخت
دوباره اونو رو گوشش گذاشت

:الو? ....

چند ضربه به تلفن زد
:فوکینگ شت .... اری? بیبی? ...ناووووووو ...

لباشو آویزون کرد خواست تلفن رو بکوبه رو میز چوبی زیرش که دستایی محکم دورش حلقه شدن

وقتی لویی با ترس یک هو جا خورد و تو اون بازو های قدرتمند برگشت شگفت زده به قیافه ی مرد زندگیش خیره شد

تنها چیزی که بعد کلی نفس گرفتن تونست بگه ففط بیرون دادن نفسش با راحتی بود
سرشو رو سینه ی هری گذاشت و محکم بغلش کرد

:چرا جوابمو ندادییییی!

هری با لبخند سر لویی رو بوسید
:من خواستم یکم بیرون بمونم و اذیتت کنم ولی با اون حرفایی که زدی دیگه نتونستم تحمل کنم لاو

لویی موزیانه لبخند زد و از بین مژه هاش به هری نگاه کرد لبشو گاز گرفت و دستاشو دور گردن هری انداخت

:خب قراره چطور جبران کنی?

ج :محض رضای خدا لویی من هنوز اینجام!

قبل اینکه بخواد کاری کنه جوانا با لحن هشداری اون دو نفر رو متوجه خودش کرد

لویی ابروشو بالا انداخت مچ دست هری رو گرفت
:اوکی ماما من که نهارمو خوردم و هری هم خسته اس پس من میبرمش به اتاقم تا استراحت کنه

My sweet bullet [L.S]Where stories live. Discover now