BULLET 23

1.3K 294 148
                                    

VOTE 🌟

................

لویی نگاهی به مورگان کرد که گوشیش توی دستش بود

:چی شد?

مورگان سرشو بالا اورد و گوشیشو تو جیبش برد سمت در رفت

:من میرم پایین , پارکینگ B , تو هم از در برو بیرون و تو خروجی پارکینگ کنار سطل آشغال اون طرف خیابون وایسا اونجا دوربین های امنیتی بهش دید ندارن

لویی سرشو تکون داد

:کجا میریم ?

:فقط راه بیفت لویی من خودمم نمیدونم

لویی از اتاق بیرون رفت و بدون نگاه کردن به مورگان سمت اسانسور رفت , وقتی از ساختمون بیرون اومد

کنار سطل بزرگ مکانیزه ایستاد تا اینکه یه فورد مشکی کنار کشید و براش چراغ زد
لویی سریع سمت ماشین رفت و سوار شد

مورگان بدون هیچ حرفی به صفحه ی مانیتوری ماشین نگاه میکرد و سمت جایی که لویی نمیدونست کجاست حرکت کرد

:هی ..میشه بگی داریم کجا میریم ?

:نمیدونم فقط از گیرنده یه موقعیت گرفتم و این خطیه که استنلی باهاش پیام میفرسته

لویی سرشو تکون داد و اونم مثل مورگان به صفحه ی مانیتور چشم دوخت
تقریبا نیم ساعت بود که داشتن رانندگی میکردن و بعد رسیدن به یه صرافی مورگان و لویی بهم نگاه کردن و از ماشین پیاده شدن

:این دیگه چه جهنمیه? مطمئنی موقعیت و استن فرستاده?

:اگه دوست نداری میتونی تو ماشین بشینی پسر جون

لویی نفسشو بیرون داد و دنبال مورگان راه افتاد , درو باز کردن و وارد اتاقک کوچیک صرافی شدن

مردی که اونجا نشسته بود نگاهی به مورگان کرد و بعد درو براشون باز کرد

لویی به مرد نگاهی انداخت و بدون معطلی دنبال مورگان راه افتاد , تا اینکه از یه راهروی تنگ و تاریک سمت یه جایی شبیه زیر زمین رفتن

اونجا یه در بود که مورگان دستگیره اشو چرخوند ولی باز نشد , پس در زد و بعد چند دقیقه استنلی درو براشون باز کرد

مورگان :اوه خدای من واقعا داشتم شک میکردم که خودت نباشی

وقتی لویی و مورگان وارد زیرزمین شدن درو بست و به لویی دست داد

:تو اینجا چیکار میکنی?

:هری , هری تو خونه ی ...

لویی با دیدن هری روی صندلی سمتش رفت و دست استنلی رو رها کرد
رو پاهای هری نشست و بغلش کرد

:احمق , چرا هیچی بهم نگفتی من فکر کردم بلایی سرت اومده

هری نگاهی به استنلی کرد و دستاشو رو پشت لویی کشید

My sweet bullet [L.S]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang