VOTE 🌟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.یک سال بعد
لویی وارد اتاق شد
زن جلو تر از لویی به میزش رسید:بشین لویی راحت باش
لویی لبخندی زد و روی مبل نشست
:ممنونم استاد
:تو دانشجوی مورد علاقه ی منی لویی اینو بدون اغراق میگم گاهی دعا میکردم کاش رشته ی تخصصیت روانشناسی بود
:باعث افتخارمه همچین چیزی میشنوم
خانوم موریسون استاد واحد روانشناسی لویی توی دانشگاه بود
اونها به خاطر هوش زیاد لویی تو شناخت ابعاد احساسی افراد خیلی بهم نزدیک شدن و حتی هفته ی پیش اونها به تیمارستان ساموئل بیکر رفته بودن:حتی دیروز خانوم جودث از تو میپرسید , اینکه بازم برمیگردی به بیکر یا نه
لویی کیفشو کنار پاش گذاشت و دستاشو بهم زد
:من , از .. از اینکه با اون آدما حرف بزنم احساس خوبی داشتم راستش , باعث شادیم میشد
خانوم موریسون عینکشو کنار گذاشت
:با اونها همدردی میکنی?:اووم اره ,و .. و حس میکنم میتونم کمکشون کنم تا ... تا آزاد بشن
:آزاد! .. اگه بازم بخوام بیای ... میای اونجا?
لویی سرشو تکون داد و لبخندی زد
:البته خانوم موریسون
خ.موریسون تکیه اشو از میز برداشت و به صندلیش تکیه داد
برگه ای از داخل پوشه اش برداشت:بیا لویی اینم لیست کتابایی که خواستی
لویی از جاش بلند شد و برگه رو ازش گرفت نگاهی به لیست کتابا انداخت
:ممنونم ازتون
:نگران نباش ,چندتاشو من دارم , و بهت قرض میدم که بخونی
لویی با شوق زیادی به موریسون نگاه کرد
:ممنونم ,داشتم فکر میکردم چندتا کتابخونه باید بگردم
:فقط یکی ,و اونم کتابخونه ی مرکزیه , الان فصل پروژه ها نیست ,حتما پیداشون میکنی
:ازتون ممنونم ,پس من میرم دنبالشون بگردم
خ.موریسون سرشو تکون داد و رفتن لویی رو نگاه کرد
لویی از اتاق بیرون اومد
از پله ها پایین اومد و بلاخره وارد سالن شد
بدون توجه به هیاهو های اونجا سعی کرد از نگاه های عجیب اونها فرار کنه:هی لویییی?
لویی انگار موفق نبود , چشماشو پرخوند ,با اینکه صدا رو شناخت و شنید
اما سعی کرد شانسشو امتحان کنه
پس اونو نادیده گرفت و سمت در خروجی سریع تر حرکت کرد
YOU ARE READING
My sweet bullet [L.S]
Fanfiction❌complete❌ #larrystylinson Harry top ژانر : پلیسی _رومنس If you want to know what's going on, read the story