BULLET 17

1.3K 338 208
                                        

VOTE

🌟🌟🌟🌟🌟🌟

موریسون نگاهی به لویی کرد
:حالت بهتره? اگه بخوای میتونی...

:نه فقط , حس میکنم ظهر غذای مزخرفی خوردم , تو سرویس بالا اوردم همین ... خوبم , انجامش میدم

موریسون لباشو بهم فشار داد و سرشو تکون داد

:پس , موفق باشی

موریسون سمت دفترش رفت و لویی نگاهشو ازش گرفت , سمت مامور جلوی در رفت و وسایلشو تحویل داد

در رو باز کرد و نگاهی به لئو و بعد هری کرد , اینجا مثل طبقه ی بالا نبود پس اونا هری رو هم به دیوار بسته بودن تا کار عجیبی نکنه
و لویی مطمئن نبود این هری .... چه کارایی ازش برمیاد .

:روز بخیر لئو

لئو با چشم به هری اشاره کرد و لویی سرشو تکون داد

:یه زمانی , میدونستم کیه .. عام این , همونه , پیداش کردم

لئو با ابرهای بالا رفته و صورت متعجب سرشو سمت هری چرخوند , کسی که حتی صدای نفس هاشم کسی نمیشنید

نگاهی به دستش کرد و با دین صلیب روی دستش بیشتر جا خورد

:چطور ممکنه !

لویی با در موندی روی یکی از برامدگی های کف اتاق نشست

:با من حرف نمیزنه , تو باهاش حرف زدی?

لئو سرشو تکون داد

:میشه ازش بپرسی , چرا با من حرف نمیزنه?

:هی تو ...

هری به لئو نگاه کرد

:مشکلت چیه?

:مشکل تو چیه? اصا تو کی هستی?

لئو کمی خودشو تکون داد تا راحتتر بشینه
:فقط میدونم اسمم لئوست , تو اسمتم نمیدونی?

هری سرشو تکون داد و بعد پایین و نگاه کرد
:علاقه ای به حرف زدن ندارم

لئو کلافه به لویی نگاه کرد
:هی بیخیال راستش این دیوونه برام اصلا جذاب نیست , تو قرار بود یه کاری بکنی ,یادته? ...

لویی به هری نگاه کرد ولی مخاطبش لئو بود
:من دارم یه کاری میکنم که بتونی به چیزی که میخوای برسی ولی اگه بدون فکر جلو بریم یا باید تا اخر عمرت فرار کنی یا بمیری

My sweet bullet [L.S]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin