BULLET 20

1.4K 335 364
                                    

VOTE 🌟

..............


اونجا یه میز و چهار صندلی بود و کسایی که لویی اصلا باورش نمیشد اونجا کنار هم ببینه

:متاسفم لویی

:خدای بزرگ !

لویی سرجاش خشکش زد بین اون آدما نگاهش فقط روی یه نفر قفل شده بود !

عصبی یا دلخور ,خوشحال یا ... واقعا از حالی که داشت هیچی نمیفهمید

:لویی بشین , رنگت ..عام پریده

لویی محکم دست استنلی رو پس زد و با عصبانیت بهش نگاه کرد

سمت صندلی ها رفت و روی یکیشون نشست , رو به روش استنلی نشست , سمت چپش یه مرد که نمیشناخت و سمت راستش .... هری ادوارداستایلز !

استنلی انگشتاشو تو هم گره زد و روی میز گذاشت

:از کجا فهمیدی لویی?

لویی لبخند عصبی زد و سرشو عقب برد , به سقف فلزی اونجا نگاه کرد

:این اولین چیزیه که میتونی بهم بگی استن ? واو اون روز تو دفترت و یادم میاد چطور خودتو به نفهمیدن میزدی

سرشو بلند کرد و به استنلی نگاه کرد

:تو از کی فهمیدی ? هوم? ۴سال پیش تا الان?

:لویی آروم باش , ما بخاطر امنیت خودت چیزی نگفتیم

لویی محکم زد روی میز
:چهارررر سال مرد...چهار ...سال از بهترین لحظات عمرم

مردی که نمیشناخت خواست چیزی بگه که لویی بهش نگاه کرد و دستشو بالا برد

:تو یکی خفه شو

دوباره به استنلی نگاه کرد

:چطور تونستی ? وقتی منو دیدی که هزار بار خودکشی کردم ! وقتی از شدت درد بخودم میپیچیدم , وقتی اونقدر جنگیدم تا باور کنم ... چطور تونستیییی ?

با چونه ی لرزون و اشک های روی گونه اش سرشو پایین انداخت
هری دستمالی از تو جیبش دراورد و سمت لویی گرفت
لویی نگاهی به دستمال و بعد به هری کرد

آستین لباسشو کشید رو دستش و صورتشو پاک کرد , از رو صندلی بلند شد و چندقدم دورتر از اونا ایستاد

سرشو تکون داد و باز به استنلی نگاه کرد

:حالا بهم بگو ... جریان چیه

:بشین لویی

:میگی یا باید چهار سال دیگه صبرکنم ? نه ... من کنار آدمایی مثل شماها نمیشینم

استنلی سرشو پایین انداخت
:دوسال ... دو ساله که میدونیم ,ولی نتونستیم کاری بکنیم , هری و ده نفر دیگه مستقیم زیر نظر سازمان امنیت بین المللی هستن این فقط مربوط به ایالات متحده نیست ,این یه قضیه ی بین المللیه

My sweet bullet [L.S]Where stories live. Discover now