Vote 🌟
..............
چهار روز بعد
جوانا با شنیدن صدای زنگ سمت در رفت و درو باز کرد
:کی... اوه
جنسن لبخندی زد و دستشو از تو جیبش بیرون اورد
:صبح بخیر جی
:صبح بخیر جنسن ,.. عا ... بیا تو
جنسن وارد خونه شد
:پس هنوز میتونم جی صدات کنم ?
:مسائل بین تو و لویی به من ربطی نداره پس آره , ایمی حالش چطوره ?
جنسن لبخندی زد و روی مبل نشست
:حالش خوبه , جازمین از من بیشتر پیششه
:خوبه ... چطور شد اومدی اینجا ?
:لویی خونه اس?
:اره و اگه بهت بگم هنوز خوابه شاید باورت نشه ! چند ساله ندیده بودم انقد بخوابه
جنسن ابروهاشو بالا انداخت و به راهپله نگاه کرد
:واقعا خوابه?
جوانا سرشو تکون داد و جنسن از جاش بلند شد
:میتونم برم ...?
جوانا شونه هاشو بالا انداخت
:عواقبش پای خودت جنسن , من هیچی ندیدم
و بعد سمت آشپزخونه رفت و جنسن هم سمت پله ها , جلوی در اتاق لویی اروم به در ضربه زد و بعد دستگیره رو چرخوند
دوتا پای لخت یه کپه ی بزرگ از ملافه ی سفید و پتوی که یه کوه ساختن تنها چیزی بود که رو تخت لویی میشد دید
جنسن پتو رو از رو سر لویی کنار زد و بعد بهش نگاه کرد
:خودتو خفه کردی لویی
ولی لویی حتی تکون هم نخورد , بخاطر حجم زیاد پتو رو سرو گردنش عرق کرده بود پس جنسن کمی پتو رو پایین تر داد و اونو بیشتر رو پاهای لویی کشید
اما بعدش اونقدر پشیمون شد که دوست داشت اصلا تو اتاق نمیومد
دستی رو گردن لویی کشید و به لاو بایتی که روش بود نگاه کرداخماشو تو هم برد
:کی ! ... هری?
کمی تو فکر فرو رفت , میدونست تنها کسی که لویی باهاش میخوابه فقط اونه , اما لویی نگفته بود که هری رو دیده یا پیداش کرده ... و بعد تنها چیزی که تونشست بهش برسه اینه که
اون هری رو پیدا کرده و ازش مخفیش کرده
و تنها دلیل جدایی ناگهانیش هم ...هریهجنسن از تخت فاصله کرد و به لویی نگاه کرد , سمت در رفت و از پله ها پایین اومد
:راست میگی , اون خیلی عمیق خوابیده ... شاید بخاطر دیروزه شاید خسته شده ... دیشب خونه بود ?
![](https://img.wattpad.com/cover/201300478-288-k716585.jpg)
ESTÁS LEYENDO
My sweet bullet [L.S]
Fanfic❌complete❌ #larrystylinson Harry top ژانر : پلیسی _رومنس If you want to know what's going on, read the story