🌟vote
.
.
.
.
.......................
جنسن ضربه ای به در اتاق لویی زد
وارد اتاق شد وقتی لویی رو دید که زانوهاشو تو سینه اش گرفته احساس گناه میکردلیوان آبمیوه رو رو به روی لویی گرفت
:اینو بخور تا من شام رو آماده کنملویی لیوان رو گرفت
:گشنه نیستم ... متاسفم که مزاحمت شدم:راستش من وسایل پاستا رو پیدا کردم و تقریبا وسطای کارم , اگه گشنه باشی و ازش بخوری من حس بهتری پیدا میکنم , در مورد مزاحمت ... من تنها بودم و داشتم فکر میکردم چطوری تا وقت خواب سرمو گرم کنم ...ممنونم که الان اینجام
لویی لبخندی زد و سرشو تکون داد
:چیزی احتیاج نداری?
:نه ...ممنونم
:پس من میرم پایین به آشپزیم برسم
لویی سرشو تکون داد و به جنسن نگاه کرد تا وقتی از اتاق بیرون رفت
کمی از آبمیوه نوشید و اونو خواست بذاره رو کمد کوچیک کنار تختش ولی منصرف شداز اتاقش بیرون رفت و اروم اروم از پله ها پایین اومد.
چرخید سمت اشپزخونه جنسن رو دید که پیشبند بسته و داره اشپزی میکنه
کتشو دید که رو تا زده و روی صندلی انداختهلیوان رو روی کانتر گذاشت و ارنجشو تکیه داد
:به چی زل زدی?
:به اینکه شاید بخوای مسمومم کنی!
جنسن زد زیر خنده
:خیلی خب پسر همیشگی برگشت:لویی
:چی?
لویی وارد اشپزخونه شد و رو یکی از صندلی ها نشست
:اسمم ... اسمم لوییهجنسن برگشت سمت لویی
:خوشبختم لویی در واقع اسمت خیلی بهت میاد:میدونی همسرم هم اولینبار همینو بهم گفت
جنسن با حالت جا خورده ای به دستای لویی نگاه کرد
:همسر? ازدواج کردین?:خونمون تا ماه اینده تکمیل میشه , بعدش برای مراسم آماده میشیم
:تو مدرسه میری! تو مطمئنی میخوای ازدواج کنی?....منظورم اینه که , تو خیلی جوونی
:اینجا داری مثل ماما رفتار میکنی , یه هفته ی دیگه من ۱۸ سالم میشه من یه مرد ام این به سن ربطی نداره , و ... هیچ وقت اینقدر در مورد خواستن کسی مطمئن نبودم
:اوه ... عام ... اوکی
:کاش الان اینجا بود
جنسن آب دهنشو قورت داد
:من .. نمیدونستم شما میخواین ازدواج کنین
YOU ARE READING
My sweet bullet [L.S]
Fanfiction❌complete❌ #larrystylinson Harry top ژانر : پلیسی _رومنس If you want to know what's going on, read the story