BULLET 25

1.3K 329 147
                                        

VOTE 🌟

...........

هری روی مبل نشسته بود و آنه بدون اینکه لحظه ای نگاهشو ازش برداره کنارش نشسته بود

جوانا لبخندی زد و فنجون قهوه رو سمت هری گرفت

:ممنونم , اصلا متوجه نشدم که قهوه درست کردی

:آنه جوری بهت چسبیده که تو حتی نمیتونی تکون بخوری پس , گفتم شاید این برات بهتر باشه

هری لبخندی زد و به مادرش نگاه کرد

دزموند از پله ها پایین اومد و نگاهی به جوانا انداخت و بعد روی مبل رو به روی آنه و هری نشست

:حالا بازم یه نیروی امنیتی میشی هری?

آنه با استرس به هری نگاه کرد و تکیه اشو از هری برداشت

:نه بهم ترفیع رتبه دادن با مدال افتخار ! البته پاداش نقدی که دیروز همراه چکش کلی عکس گرفتن هم هست

آنه نگاهی به دزموند کرد و بعد به هری
:یعنی میخوای بری اونجا کار کنی?

:نه , من دیگه نمیخوام این شغل و داشته باشم , براش نقشه های دیگه ای دارم راستش باید با لویی در....

دزموند دستشو محکم به دسته ی صندلی کوبید

:هری!

:بله پدر?

د :متاسفم جوانا من نمیخوام بهت بی احترامی کنم اما اینکه چهارسال پسرمو ندیدم اینکه هربار بجای اینکه بیاد خونه میومد پیش پسر تو باعث میشه اونو مقصر بدونم و تو هری چهار سال بدبختی کافی نبود ? چرا بازم داری برمیگردی سر خونه ی اول ?

هری اخماشو تو هم برد

:من بخاطر شغلم چهارسال افتادم تو جهنم و این هیچ ربطی به لویی نداره

:اتفاقا داره فکر کردی نمیدونم برای اینکه بتونی اون خونه ی فاکی رو بخری و ترفیع بگیری این ماموریت هارو قبول کردی

:نه پدر یعنی اره من قبول کردم ماموریت برم چون به پولش احتیاج داشتم اما این بخاطر خودم بود , من عاشق لویی ام

:عشق ? اون چی ? اونم بهت علاقه داره?

:معلومه که داره , پدر خواهش میکنم این بحث و تموم کن چه بخوای چه نخوای تنها کسی که تو زندگیمه فقط لوییه

:اوه پس بهتره بدونی تو تنها کسی نیستی که تو زندگی لوییه ... اون یارو .. کی اسمش بود ?

به جوانا نگاه کرد که سرش پایین بود و نمیدونست چی بگه

:آها اکلس ...اتفاقا خیلیم پولدار بود چیزی که من دیدم لویی خوشحال تو یه لامبورگینی بود

هری پلکاشو بست و سعی کرد خودشو اروم کنه تا چیز بدی به پدرش نگه اما قبل اون جوانا از جاش بلند شد

My sweet bullet [L.S]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora