BULLET 19

1.3K 315 179
                                    

VOTE 🌟

..............

جنسن یه کمی شیر داغ برای لویی آورد و کنارش نشست

:چرا امروز نرفتی به مرکز ,اوضاع چطوره?

:دو روزه اونجا رو ممنوع الورود کردن اما فردا میتونم برم

:چی شده?

یکی از بیمارا فرار کرده اوضاع اونجا خیلی خوب نیست , چون بیمار من بود ازم بازجویی کردن

:خدای بزرگ لویی یکم محتاط تر عمل کن تو میدونی اونا میتونن سر به نیستت کنن

:آروم باش جنسن , فعلا که اینجام

:اونا دست از سرت بر نمیدارن شک ندارم یکی رو مثل سایه دنبالت فرستادن

:من کار خاصی نکردم , فقط رفتم مرکز و بعدش اومدم خونه

:چند روز دست به هیچ کاری نزن بذار کاملا شکشون برطرف بشه مثل هرروز کاراتو انجام بده حتی ... عام مثلا فردا ایمی رو ببر پارک

:آره ایده ی خوبیه بنظرت با لئو بازم حرف بزنم ?

:اره این کارو بکن نذار فکر کنن از چیزی ترسیدی , اینجوری نشون میده تو چیزی برای قایم کردن داری

لویی سرشو تکون داد و کمی از شیرش خورد
:بنظرت کسی که چیزی از گذشته یادش نیست برای فرار کردن کجا میره قایم بشه?

جنسن ابروهاشو بالا برد ,کمی فکر کرد
:شاید یه مکان خاص جایی که اونقدر تو ناخود اگاهش تکرارش کرده که بدون اینکه بخواد هم , میره اونجا! متاسفانه باید درک زیادی از بیمارت داشته باشی از اونایی که باید کل خاطرات بچگی تا الانشونو بلد باشی

:اوه ... پس ممکنه یه مخفی گاه تو دوران بچگیش و بیاد بیاره?

:شاید

از جاش بلند شد و گونه ی لویی رو بوسید
:من نگرانتم لویی زیاد وارد این قضایا نشو هر جا قضیه عمیق شد پاتو پس بکش ,من انجامش میدم

لویی لبخندی زد و سرشو تکون داد

:من یکم دیگه میام میخوابم تو برو

جنسن شببخیری گفت و لویی رو تنها گذاشت , لویی به صفحه ی لپتاپ خیره شد
تو فکر رفت که هری ممکنه کجا رفته باشه , شاید اون نمیدونه که پدر و مادرش از اینجا رفتن و بره خونه ی قدیمیشون?

نگاهی به ساعت انداخت , واقعا دوست داشت جواب سوالشو بدونه اما ترسید , از اینکه کسی اطراف خونه اشون اونو تعقیب کنه و همه چیز بهم بریزه

:جنسن راست میگه باید چند روز هیچ کاری نکنم

.................

جاسمین با باز شدن در وارد خونه شد و به لویی سلام کرد

:امروز خونه میمونی?

My sweet bullet [L.S]Onde histórias criam vida. Descubra agora