BULLET 7

1.4K 367 271
                                    

VOTE 🌟
.
.
.
.
.
.
.
.

یک ماه بعد

جوانا گل رو از تو گلدون دراورد و داخل چاله ای که کنده بود گذاشت
کود و خاک رو برگردوند پای گل و چندبا با دستاش به پایه اش ضربه زد

بلند شد و نگاهی به باغچه اش انداخت
زیاد بزرگ نبود فقط چند متر کناره های پله های ورودی خونه که با حصار اهنی محافظت میشد

بیلچه و گلدون خالی رو برداشت و سمت انبار رفت
پیشبندشو دراورد و چکمه هاشم همراه بیلچه داخل یه کارتن گذاشت و در انبار رو بست

وقتی بیرون اومد جنسن رو دید که داره سمتش میاد

:هی جنسن , حالت چطوره?

:سلام جوانا , عام میشه آماده بشی ?...باید با هم جایی بریم

جوانا لبخندشو از دست داد و با نگرانی به جنسن نگاه کرد

:چ..چیزی شده?

:نه همه چی خوبه فقط بیا بریم

جوانا کمی دستپاچه شد ولی بلاخره تونست بره داخل خونه
جنسن مدتی بیرون موند تا بلاخره جوانا برگشت

:فقط بگو داریم کجا میریم?

جنسن دستشو پشت جوانا گذاشت با لبخندی سرشو تکون داد

:فقط چند دقیقه طول میکشه نگران نباش

جوانا سوار ماشین جنسن شد و بلاخره براه افتادن
وقتی جلوی در اورژانس متوقف شد جوانا نفسش تو سینه اش جبس شد

:ف ..فقط .. بگو ..بگو زندس ب..بگو

جنسن با ناراحتی اخماشو تو هم برد
:اون زندس , هیچ اتفاق بدی نیفتاده

جوانا دیگه منتظر نموند در ماشین رو باز کرد و پشت سر هم داد میزد

:بهم قول داد بهم قول داد

سریع از پله ها بالا رفت درب های شیشه ای باز شدن و جوانا سمت اطلاعات دوید

:لویی ...لویی تام تاملینسون اینجاست?

:چند لحظه صبر کنید خانوم

زن اسم لویی رو سرچ کرد و وقتی تونست پیداش کنه شماره اتاق رو به جوانا گفت

جوانا بلافاصله دنبال اتاق گشت

:خانوم حالتون خوبه?

جوانا به پرستاری که با نگرانی بهش نگاه میکرد چنگ زد

:این قسمت ...قسمت ۳۴ یعنی کجا?

پرستار دست جوانا رو گرفت خیلی رنگ پریده و وحشت زده بود طوری که انگار کسی رو از دست داده

پرستار پرده رو کنار زد
:ایشون هستن?

جوانا با دیدن پسرش روی تخت روی زانوهاش افتاد
دستشو رو سینه اش گذاشت
درد شدیدی توی قفسه ی سینه اش حس میکرد

My sweet bullet [L.S]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora