BULLET 5

1.6K 397 437
                                    

🌟 VOTE
.
.
.
.
.
👻
حتی تو روح عزیز
.
.
.
.
.
.
.
💚💙💚💙💚💙
لویی رو حمایت کنید در هر جایی که فردا
WE MADE IT
عاپ شد
💙💚💙💚💙💚
.
.
.
.
.
لویی چشماشو باز کرد و تلوتلو خوران سمت دستشویی رفت

بعد چند لحظه که دست و صورتشو شست برگشت سمت تختش
روش دراز کشید و گوشیشو برداشت

هیچ خبری نبود فقط یه پیام از دوستش ویل داشت

"ساعت ۹ میبینمت "

آهی کشید و از اتاقش بیرون رفت

:ما...

خواست مامانشو صدا کنه که یادش اومد اون خونه نیست و بعد یاد جنسن افتاد

سری تو آشپزخونه کشید ولی کسی اونجا نبود ,جز یه میز که صبحانه کامل روش چیده شده بود

لویی خواست بشینه که یه برگه پیدا کرد کنار فنجون خالی چاییش

"صبح بخیر لویی
متاسفم که نتونستم بیشتر پیشت بمونم من باید میرفتم سر کار
اجازه نداشتم دست به وسایلتون بزنم پس برات صبحانه سفارش دادم
امیدوارم لذت ببری
چایی گرم بخور

جنسن "

لویی لبخندی زد
:این دیوونه اس! همه اینارو سفارش داده !

برگه رو پرت کرد تو سطل آشغال کنارش و برگشت سر میز صبحانه

:بچه پولدارا اینجوری ان دیگه

خواست یکی از باگت هارو ورداره که یاد هری افتاد از رو صندلیش بلند شد و سمت اتاقش دوید
گوشیشو برداشت و تو مسیر برگشت به آشپزخونه قفل صفحه اشو باز کرد و وارد گالریش شد

اونجا یه گیف از هری ساخته بود که میخندید و لویی رو با انگشتش نشون میداد

گوشیشو به شیشه ی نوتلا تکیه داد تا راحت صفحه گوشیشو ببینه

یه لقمه برای خودش درست کرد و به حرکت هری که مدام تکرار میشد نگاه کرد

:خدای من ... نگاش کن

با دهن پرش شروع کرد به خندیدن
:آنه راست میگه اون درست مثل یه قورباغه اس ...

انقد خندید که اشک از گوشه ی چشماش پایین اومد

بلند شد تا برای خودش چایی بریزه که صدای در ورودی توجهشو جلب کرد

:هی لویی ...اوه خدای من

لویی با تعجب به مادرش نگاه کرد
:چی شده?

:متاسفم , متاسفم من خیلی سریع راه افتادم

:چ...چی شده?

My sweet bullet [L.S]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant