VOTE 🌟
.
..
..
..
.اتومبیل هنوز از حرکت کامل نایستاده بود که لویی در ماشین رو باز کرد و سمت خونه دوید
در کوچیک فلزی حصار رو باز کرد و سمت خونه رفت , با دستپاچگی کلید رو به قفل زد و در رو وا کرد:اِیم ?
سرشو چرخوند و اطروف و نگاه کرد تا شاید جاسمین پرستار ایمی رو پیدا کنه
:آقای تاملینسون , اینجا
جازمین با صدای آرومی گفت و دستشو بلند کرد
لویی از پله ها بالا رفت:ایمی کجاست?
:خوابیده ,تو اتاقشه
لویی نفس راحتی کشید
:چرا گفتی حالش بده?:چون واقعا حالش بد بود , این سرماخوردگی چیز عجیبیه , اون بشدت تب کرده بود و گریه میکرد
لویی در اتاق و باز کرد و سمت تخت کوچیک دخترش رفت کنارش نشست و دستشو رو موهای طلایی ایمی کشید
:ایمی قشنگ من , ایمی قشنگ من
:کمی از داروهاشو بهش دادم و پاشویه اش کردم , حالش بهتر شد
:ممنونم جَز
وقتی جنسن وارد اتاق شد سریع کنار ایمی رفت و با دیدن دخترش که خیلی اروم خوابیده و لب پاینش باد کرده و بیرون زده لبخندی رو لبش نشست
:نباید به حرفت گوش میدادم ... لعنت به این مراسم , اگه اتفاقی برای ایمی میفتاد چی?
جنسن دستشو رو شونه ی لویی گذاشت
:عزیزم , جازمین اینجا بود , کاری که ما و همه ادمایی توی این دنیا از دستمون برمیومد خبر کردن امبولانس بود ,پس انقدر خودتو برای دو ساعت بیرون بودن از خونه شماتت نکن
شقیقه ی لویی رو بوسید و کنارش رو زمین نشست
لویی رو سمت خودش کشید و تو بغلش نگه داشت:میبینی که , این دختره ی شیطون فقط خواست مارو برگردونه خونه و با خیال راحت بخوابه
جازمین تک خنده ای کرد
:من .. دیگه باید برملویی سرشو تکون داد
ج:ممنونم ازت , شب خوبی داشته باشی
:ممنونم آقا شما هم همینطور
جاسمین از اتاق بیرون رفت و جنسن پتوی کوچیک روی تخت و پایین کشید و اونو روی لویی انداخت که تو بغلش داشت به ایمی نگاه میکرد
:حس میکنم , ... هیچ وقت جوون نبودم , حس میکنم پنجاه سالمه و ... چرا حس مردن دارم?
جنسن موهای لویی رو بین انگشتاش به نوازش گرفت
YOU ARE READING
My sweet bullet [L.S]
Fanfiction❌complete❌ #larrystylinson Harry top ژانر : پلیسی _رومنس If you want to know what's going on, read the story