BULLET 21

1.5K 319 372
                                    

VOTE

🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟


لویی از ماشین پیاده شد و سمت خونه رفت
در خونه رو باز کرد و جنسن رو دید که ایمی رو بغل کرده و مشغول دیدن انیمیشن هستن

:هی لویی

:لولو

لویی لبخندی زد و گونه ی ایمی رو بوسید

:های جنسن , های لاولییی

ایمی بخاطر حرکت انگشت لویی رو دماغش لبخندی زد و بازم حواسشو به انیمیشن داد
و لویی سویچ ماشین و رو کانتر گذاشت و از پله ها بالا رفت

جنسن ایمی رو روی کاناپه گذاشت
:لاو , همینجا بشین و تکون نخور اگه چیزی خواستی صدام بزن باشه

ایمی بدون نگاه کردن به جنسن سرشو تکون داد و دستاشو تو هم قفل کرد و به صفحه تلویزیون خیره شد

جنسن از پله ها بالا رفت , پشت در اتاق لویی ایستاد و در زد

:بیا تو

جنسن وارد اتاق شد و به لویی نگاه کرد

:چی شده?

:امروز خیلی خسته شدم , از اینکه هیچ کاری نمیتونم بکنم حس بدی دارم

جنسن رو تخت نشست و به لویی نگاه کرد که داشت کتشو در میاورد

:تو داری همه ی تلاشتو میکنی , این به زمان نیاز داره

لویی به جنسن نگاه کرد و بعد کنارش رو تخت نشست

:جنسن , ما باید تکلیفمونو مشخص کنیم

جنسن آب دهنشو قورت داد وپایین و نگاه کرد

:نمیخوای تا وقتی هری رو پیدا کنی ... صبر کنی?

:چه هری پیدا بشه چه نشه من تصمیم داشتم خودمو بکشم اونقدر برام سخت بود که واقعا ... آه من حتی میدونم اگه بلایی سر خودم بیارم مادرم قولشو عملی میکگه اما بازم تحمل نداشتم ... میفهمی?

جنسن سرشو تکون داد

:حداقل برای یه مدت تونستم از مردن منصرفت کنم مگه نه?

لویی جنسن و بغل کرد

:جنسن تو دلیل این آشوبی و خودتم دلیل اینی که تا الان زنده موندم , نمیدونم ازت تشکر کنم یا چی ولی اگه گذشته رو فراموش کنم ... من بهت مدیونم بخاطر اینکه تا الان منو سرپا نگه داشتی

از جنسن فاصله گرفت و بهش نگاه کرد

:ما تو کلیسا ازدواج نکردیم , سندی امضا نکردیم , ما درست تو باغچه ی حیاط همین خونه بهم قول دادیم همو خوشبخت کنیم و حالا زمانش رسیده که برم

جنسن نتونست حرفی بزنه چند بار نفس عمیق کشید و از جاش بلند شد

:پیداش کردی مگه نه? اونقدر شجاعانه حرف میزنی که مطمئنم پیداش کردی

My sweet bullet [L.S]Where stories live. Discover now