VOTE 🌟
🔫🔫🔫🔫🔫
کنار پنجره ایستاد و به بیرون نگاه کرد دستاشو بیشتر دور خودش پیچید
بعد چند لحظه پرده رو کشید و روی تختش نشست تا اینکه صدای در اتاقشو شنیدوقتی جوانا قفل درو باز کرد و با یه لیوان شیر و چندتا کوکی داخل اتاق شد لویی نگاهی پایین انداخت
جوانا نگاهی به ظرف های نهار کرد که همونجور دست نخورده روی میز چیده شده بودن
سینی رو روی میز گذاشت و شروع کرد به جمع کردن ظرف ها
:این نقشه ی من نبوده لویی با لج بازی کردن و غذا نخوردن هیچی گیرت نمیاد
:ولی شما کسی هستی که کلید درو داری و اونو قفل کردی
جوانا وسایل نهارو تو دست گرفت و به لویی نگاه کرد
:استنلی اصلا شوخی نداشت لویی , این کار کلی خطر ناکه من نمیدونم چی هست ولی گفت نذارم پاتو از خونه بیرون بذاری و این تنها راهشه
:از کی تاحالا به حرفای استن گوش میدی ! مامان یه بنده خدایی تو اون مرکز لعنتی منتظر کمک منه
:راستش لویی هیچ بنده خدایی الان برای من مهم تر از پسر خودم نیست پس متاسفم
لویی با حرص خوردن فقط تونست خودشو رو تخت بندازه و پلکاشو بهم فشار بده
:حداقل شیر و کوکی هارو بخور , کوکی هارو آنه اورده بود
لویی با شنیدن اسم آنه رو تخت نشست و به جوانا نگاه کرد
:کی اومد ?
:چه جالب آنه رو بیشتر از من دوست داری مگه نه?
:مامان !
:باشه , دیروز اومده بود گفت یه سر به خونه ی قدینیش زده و وسایل و مرتب کرده
:اووم اونجا چیز عجیبی ندیده ?
:نه , چرا باید ببینه?
:خب , من فکر کردم شاید وقتی رفتم خونه اشون ندونسته چیزی و جا به جا کرده باشم !
:نه چیزی نگفت
لویی سرشو تکون داد به کوکی ها نگاه کرد , از دیشب که استنلی خروج لویی از خونه رو قدغن کرده بود تا الان هیچی نخورده بود
پس اون کوکی ها الان از همیشه خوشمزه تر بنظر میرسیدن
اما با فکر کردن به اتفاقی که ممکن بود هر لحظه بیفته سریع لپتاپشو رو پاهاش گذاشت به شبکه ی خبر وصل شدکنار پخش آنلاین خبر سایت های خبری کنارشو چک کرد تا اینکه با دیدن خبر انتشار مدارک محرمانه قلبش به تپش افتاد
اگه این اتفاق واقعا داشت میفتاد , کی میتونست خبر زنده بودن هری رو به جوانا و آنه و دزموند بده !
YOU ARE READING
My sweet bullet [L.S]
Fanfiction❌complete❌ #larrystylinson Harry top ژانر : پلیسی _رومنس If you want to know what's going on, read the story