😽33😽

1.3K 294 27
                                    

بعد از تموم کردن کارش تو آشپزخونه پیش کیونگسو رفت و اونو در حالی که رو قسمت کوتاه تشک مبل زانوهاشو بالا برده و یجورایی دراز کشیده بود و مشغول خوندن چیزی بود پیدا کرد.

نزدیکتر که شد متوجه جلد بیش از حد رنگی و شخصیت های چشم درشت روی جلد شده بود که مشخص میکرد چیزی که تو دستشه یه مانگاس. جونگین از سمت دیگه ی کاناپه دراز کشید و سرشو روی شکم کیونگسو گذاشت و منتظر واکنشش شد.

ظاهرا کیونگسو به قدری تو فضای مانگا غرق شده بود که حتی روحشم خبر نداشت جونگین بهش نزدیک شده. وقتی لبخند بزرگ روی لبهای پسرک قد بلندو دید با کوبیدن مانگای سایز کوچیکش به روی پیشونیش جواب مناسبش رو داده بود.

-"ترسیدم!"

-"متوجهم."

جونگین بدون جمع و جور کردن لبخندش صورتشو به شکم نرم کیونگسو تکیه داده و از اونجایی که صورتهاشون خیلی نزدیک همدیگه بود از تماشای چشمهای درشتی که مرکز توجهشون شده بود لذت برد. نمیخواست پوزیشنشو عوض کنه چون احساس کردن برآمدگی تپل و نرم شکمش خیلی دوست داشتنی بود.

-"چیکار میکنی؟"

کیونگسو با تعجب به پسری که گوششو به شکمش تکیه داده بود نگاه میکرد.
-"دلت واسه بابایی تنگ شده بود بیبی، مگه نه؟"

اولش بخاطر کلمه ای که جونگین استفاده کرده بود دچار سوتفاهم شده و معنی جمله شو به جاهای باریک کشونده بود و داشت خودشو آماده میکرد که دعواش بکنه، ولی خیلی ناگهانی متوجه شد مخاطب اون کلمه درواقع خودش نیست و شکمشه!

-"از سر دلسوزی دوباره سوالمو تکرار میکنم. داری چیکار میکنی جونگین؟"

در جواب سوالش جونگین صورتشو تو شکم کیونگسو فرو برده بود و از تکون خوردن شونه هاش میشد فهمید که داره میخنده. حالا که میدونست قرار نیست با دیدن واکنشش پررو بشه کیونگسو هم لبخند بزرگی روی لبش نشوند.

-"ببین چی یادم اومد!"

جونگین هیجانزده صورتشو به سمتش برگردوند و کیونگسو نه تونست لبخندشو جمع و جور کنه و نه تونست بفهمه جونگین چطوری اونقدر سریع تغییر میمیک و حالت داده!

-"خیر باشه باز چی یادت اومده."

-"طنابای نجات... یادت میاد؟"

کیونگسو اولش سعی کرد به یاد بیاره کی در مورد این موضوع صحبت کردن و وقتی به یاد آورد لبخند ملایمی زد. اون زمان ذهنش خیلی مغشوش بود.

به صورت جونگین که تو بغلش بود نگاه کرد و به یاد آورد تو اون دوران یجورایی قبول کرده بود نزدیک شدن به جونگین غیر ممکنه. شاید ذات انسان همیشه میل به غیر ممکن ها داشت.

-"یادم نمیاد."

بازم اینطوری جواب داده بود چون از طرفی نمیخواست بحث رو منحرف کنه و از طرفی امیدوار بود جونگین هم چیز زیادی به یاد نیاره.

MEOW ≧(^ω^)≦   Where stories live. Discover now