😽32😽

1.4K 301 24
                                    

صبح وقتی بیدار شد احساس کرد بیشتر از همه خوابیده، چون خونه خیلی ساکت بود و اون چلمنگ رو مخی که شب کنارش خوابیده بود دیگه روی تخت نبود.

شاید جونگین رفته بود جیش کنه، حتی به این فکر کرد که شاید رفتن بیرون و اونو تو خونه تنها گذاشتن. ترجیح داد به همون گزینه ی اول احتمال بیشتری بده و با کش و قوس دادن عضلاتش به حالت نشسته در اومد و خمیازه ی بلندی کشید. قبل از اینکه خمیازش تموم بشه با چرخوندن سرش متوجه منظره ای شده بود که باعث شد دوباره بیفته رو تخت.

«جل الخالق...»

سرش شیره مالیده بودند! رسما سرش کلاه رفته بود!
شب مثل یه بچه اونو زود خوابونده بودند و بعدش باهم خوابیده بودند. اگه میدونست صبح دقیقا بعد از بیدار شدنش با چنین صحنه ای مواجه میشه، دیشب اصلا به خونه ی کیونگسو نمیومد.

میدونست که کیونگسو از سایر معلم خصوصیاش دلسوز و صمیمانه تر رفتار میکنه. کیونگسو هیچوقت بخاطر هیونگ صدا نزدنش دعواش نمیکرد. بهش اجازه داده بود هرچند به خاطر درس، به خونش بیاد.

همیشه با لبخند صمیمانش سهونو تحویل میگرفت. اما هرچقدر هم که صمیمی باشن، میدونست که نمیتونه صمیمیتی مثل اون دوتا مرغ عشق رو بین خودش و کیونگسو ایجاد کنه.

برای درک نوع نگاه کیونگسو به جونگین، لازم نبود حتما خیلی بالغ باشه. میتونست تفاوت بین لبخندی که به خودش میزد و لبخندی که در مقابل جونگین داشت رو کاملا احساس کنه.

مخصوصا الان که داشت با چشمهای خودش میدید کیونگسو سرشو تو گودی گردن جونگین فرو برده، با یه دستش روی قلب جونگین و لبخند پر از آرامشی که روی لبش داشت به خواب رفته.

برای اینکه متوجه شکستش نشه باید احمق میبود. کسی نبود که از شکست خوشش بیاد ولی نمیخواست مثل یه بدبخت الکی تلاش کنه، در حالی که میدونست هیچوقت نمیتونه دلیل اون حالت چهره ی پر از آرامش کیونگسو باشه.

در حین فکر کردن به اینا زود لباسشو عوض کرد و لباس خوابشو تو کیفش چپوند. حتی نمیخواست برای مسواک زدن دندوناش بیشتر اونجا وقت تلف کنه، برای آخرین بار نگاهشون کرد و از خونه خارج شد.

***

درست قبل از اینکه چشمهاشو باز کنه، سعی کرد بفهمه اون چیز نرم اضافی زیر گردنش چیه. بالاخره هر روز با یکی کنارش از خواب بیدار نمیشد. از دسته موهای نرمی که زیر گردنش جمع شده بودند میتونست فکر کنه گربه ای سگی چیزیه ولی متاسفانه هیچکدومو نداشت.

یه چشمشو باز کرد و خودشو کمی عقب کشید تا با صاحب موهای نرمِ سیاه به هم ریخته روبرو بشه. لبخند بزرگ روی لبش رو دوباره لابلای موهای خوشبوی کیونگسو مخفی کرد. اگه یخورده بیشتر میخوابید به جایی بر نمیخورد.

MEOW ≧(^ω^)≦   Donde viven las historias. Descúbrelo ahora