😽26😽

1.4K 369 28
                                    

اگه کتابچه ای تحت عنوان «دو کیونگسو و اخلاقهای متغیر وابسته به شرایطش» وجود داشت، قطعا زندگی برای جونگین آسونتر میشد.

نفهمیدین مگه نه؟ پس بذارین توضیح بدم.

راستش پی بردن به شروع ماجرا یجورایی سخته. نمیشه انگشت روی یه قسمتش بذاری و بگی آهان از اینجا شروع شد. بدون اینکه زیاد تو بحرش برم توضیح میدم، الان پیتزا اختراع شده، خب؟... شوخی میکنم!

موضوع اصلی اینه که یه پیتزایی وجود داشت که باید به دست بکهیون میرسید و این دستور از جانب دیوان عالی -چانیول- صادر شده بود تا با اینکه صمیمیت چندانی با کیونگسو ندارند ،شخصی که پیتزا رو به دست بکهیون میرسونه قطعا کیونگسو باشه.

چون - به دل نگیرین -ولی اون پسره‌ی گاو یه جورایی قلب پسرک ریزه میزه رو شکسته بود و بعدش فاز عاشق های نگران و پشیمون رو گرفته بود و لازم داشت یکی براش پا در میونی کنه.

-"کیونگسو لطفا لطفا لطفااااا!"

-"فکر میکنی اگه همون کلمه رو هی تکرار کنی خیلی شیرین به نظر میای؟"

از پشت تلفن چشمهاشو تو کاسه چرخوند. نه آخه چرا باید همیشه باید بیشتر از خود چانیول به دیتهاش رسیدگی میکرد، نمیفهمید. یبار مجبور شده بود واسه یکی از دوست دخترای چانیول یه بسته ی بزرگ شکلات ببره و بعدش دو ساعت کنارش بشینه و به همراه دختره چانیولو به فحش بکشه.

البته تو قسمت فحش دادن به چانیول هیچ مشکلی نداشت ولی تحمل کردن اون دختر نق نقو و مرتبا تایید کردنش رو مخ بود.

-"اون الان تو شرایطی نیست که پا شه واسه خودش یه چیزی حاضر کنه یا سفارش بده. دوست داری دوست پسر بهترین دوستت از گرسنگی تلف بشه و خبرشو از تو اخبار بشنوی؟"

-"ولمون کن چانیول ،واقعا هنوزم فکر میکنی شما باهم رلین؟"

-"چقدر بدی!"

تمایل داشت موهاشو بکنه و همشونو چک کنه تا ببینه چند تار موش سفید شده! باید اساسی در مورد اینکه هنوزم میخواد چانیول دوستش باشه یا نه فکر میکرد. تو یه فرصتی... چون اگه الان این کارو میکرد قطعا تلفنو تو صورتش قطع میکرد و چانیول رو از همه جا بلاک میکرد و حتی آدرش و شماره تلفنشو عوض میکرد!

-"خیلی خب دیگه خفه شو، پیتزاش چجوری باشه؟"

بفرما، دیدین مگه نه؟ تا اینجای ماجرا رو خیلی خوب توضیح دادم حالا شمام واسه من به عنوان جایزه یه پیتزا بخرین .نمیشه؟
همه که کیونگسو نیستن البته! بگذریم. بذارین ادامه ی ماجرا رو بگم...

اتفاقی که باید می افتاد دقیقا همین بود که:
کیونگسو با تلفن به فست فودی زنگ میزنه> با کارت بانکیش به هزینه رو واریز میکنه و ازشون میخواد پیتزا رو به آدرس بکهیون بفرستن> پایان خوش.

MEOW ≧(^ω^)≦   Donde viven las historias. Descúbrelo ahora