قوانین

874 198 31
                                    


سلام به همگی:) امیدوارم حالتون خوب باشه و اگر امتحان داشتین، امتحاناتتون رو خوب داده باشین. ببخشید آپ این داستان خیلی نامنظم شده. یه کم کارهام روی همدیگه قلمبه شده بودن و امتحان هم داشتم. از طرفی اتفاقاتی که اخیرا افتادن یه کم منو از دل و دماغ انداخته بودن. خلاصه اینکه ببخشید آپ این پارت دیر شد و اگر زیاد جالب هم نبود به بزرگی خودتون ببخشید. اینم بگم که چون یه کم کار عقب افتاده دارم تا وقتی که به کارهام سر و سامون بدم آپ این داستان فعلا هفته ای یک بار و اونم آخر هفته ها صورت میگیره:)

«کریس»

از قرار اون روزم با سوهو نزدیک سه روز میگذشت و توی این مدت اینقدر درگیر کارهای کالکشن جدید شده بودم که وقت نکردم درباره ی کار بعدی ای که توی لیستم بود باهاش صحبت کنم. بعد از اینکه کارهام نسبتا سبکتر شدن بهش پیام دادم:

-از کریس به سوهو جونز*! برای انجام دادن دومین مورد از لیست آماده ای؟

(*کریس دوباره با کلمات بازی کرده و تلفیق اسم سوهو با ایندیانا جونز رو به کار برده)

بی صبرانه منتظر جوابش بودم و سوهو لطف کرد دقیقا یک ساعت بعد با یه مسیج یک کلمه ای جوابم رو داد:

-باشه

همین؟؟؟ فقط همین؟؟؟!!!!!!! اون واقعا اینقدر نسبت به همه چی بی میل هست؟؟ پوفی کردم و دوباره بهش پیام دادم و گفتم:

-آدرس آپارتمانت رو برام بفرست تا فردا بیام دنبالت

اینبار سوهو بر خلاف چیزی که انتظار داشتم کمی زودتر(سی و پنج دقیقه بعد) جوابم رو داد و آدرس رو برام فرستاد. فردا دوباره میدیدمش و دومین کار از لیست رو باهم انجام میدادیم. خودم هم هنوز نمیدونستم چرا به سوهو اعتماد کردم و دارم باهاش کارهای توی لیست رو انجام میدم ولی چیزی که باعث میشد به این احساس گیجی اعتنایی نکنم اون حس شادی ای بود که به خاطر حضور سوهو داشتم. خوشحال بودم از اینکه تنها نیستم و روزای باقی مونده رو با یه نفر دیگه غیر از همکارهام و شرکای تجاریم شریک میشم. درسته که سوهو آدم افسرده و گوشه گیری بود و واکنش هاش گاهی وقتا خیلی توی ذوقم میزد ولی مزیتی که داشت این بود که به حرف هام گوش میداد، قضاوتم نمیکرد و فهمیده بودم یه جورایی از بعضی جهات با همدیگه وجه مشترک داریم. همین که میدیدم دارم شنیده میشم و به خاطر انتخاب هام مورد قضاوت قرار نمیگیرم خیلی برام ارزش داشت و باعث میشد که بهش اعتماد کنم و برای همکاری کردن باهام پافشاری کنم.

فردای اون روز نزدیک غروب به آپارتمان سوهو رفتم و وقتی در رو برام باز کرد شوکه شدم! سوهو با سر و کله ی ژولیده و لباس تقریبا رنگ و رو رفته ای در رو برام باز کرد و بهم خیره شد. در حالی که سعی داشتم تعجبم رو نشون ندم گفتم:

Social Friend/دوست اجتماعیDonde viven las historias. Descúbrelo ahora