لیست زندگی

782 173 24
                                    

سلام به همگی:) حالتون چطوره؟؟؟ امیدوارم خوب باشین:) به تمام خواننده های جدید داستان هم خوش آمد میگم و بابت تک تک کامنت های خواننده های همیشگی هم تشکر میکنم و ببخشید که نمیتونم جوابتون رو بدم چون دارم برای امتحانام میخونم و فرصت نمیکنم تک تک کامنت ها رو جواب بدم ولی همه شون رو میخونم و ممنونم که اینقدر لطف دارین به داستانم:)

در مورد کامنت های پارت قبل هم بگم که منم مثل شما نمیدونم قراره آخر داستان چی بشه:| من فقط یه راوی هستم که اتفاقات زندگی این دو نفر رو براتون تعریف میکنم و پا به پای شما دارم میرم جلو و نمیدونم قراره چی بشه؟(نویسنده در حال کِرم پراکنی هست) و چون معلوم نیست آخرش چی میشه پس نمیتونم چیزی درباره اش بگم. منم مثل شما امیدوارم که همه چی به خوبی تموم بشه و فقط میتونیم صبر کنیم و امیدوار باشیم که اتفاق خوبی این وسط بیفته:) ببخشید آپ این پارت دیر شد به همون دلیلی که گفتم:) امیدوارم لذت ببرین ازش:)


«سوهو»

بیرون از اتاق کنار سهون و لوهان نشسته بودم و به رفت و آمد پرستارهایی که برای کنترل وضعیت کریس وارد اتاق میشدن نگاه میکردم. انتظار طولانی شده بود و کم کم داشتم از نگرانی کلافه میشدم. توی اون روز برای هزارمین بار از خودم پرسیده بودم که چرا این اتفاق باید برای ما میافتاد و مثل نهصد و نود و نه بار قبلی هیچ جوابی برای این سوالم نداشتم. وقتی که داشتم با نگرانی پوست گوشه ی ناخنم رو میکندم سهون با آرامش دستم رو توی دستش گرفت تا جلوی آسیب زدن بیشتر به خودم رو بگیره. من که با این کار سهون برای لحظه ای حواسم از کریس و اتفاقی که افتاده بود پرت شده بود با گیجی بهش نگاهی کردم و سهون هم در جوابم لبخند مهربونی زد و گفت:

-کریس پسر قوی ای هست...مطمئنم از پسش برمیاد...

سهون درباره ی قوی بودن کریس راست میگفت. اون قوی بود که در تمام این مدت با وجود بیماری مهلکی که داشت جوری رفتار کرده بود که انگار هیچ مشکلی نداره ولی درباره ی اینکه اینبار هم بتونه از پس مشکلش بربیاد شدیدا شک داشتم و نمیتونستم نگرانش نباشم. قبل تر دکتر جرالدز به این نکته که شمارش معکوس برای کریس شروع شده اشاره کرده بود و من میترسیدم که واقعا اینبار پایان ماجرا باشه و کریس نتونه از پسش بربیاد...سهون وقتی که سکوت توام با نگرانی من رو دید دوباره گفت:

-سوهو تنها تو نیستی که با شنیدن خبری بیماری کریس گیج و نگران شدی...ما هم به اندازه ی تو غافلگیر شدیم!...اینکه دیگه وقت زیادی برای کریس باقی نمونده قلبم رو به درد میاره هر چی باشه من زمان بیشتری رو باهاش گذروندم و هیچوقت فکر همچین روزی رو نمیکردم...

سهون بعد از حرفش آهی کشید و به روبروش خیره شد. اینبار لوهان در ادامه ی حرف سهون گفت:

-به نظرم نباید سریع ناامید بشیم. میتونیم پیش چندتا دکتر دیگه هم بریم تا کریس رو معاینه کنن...شاید...شاید تونستن راهی برای درمانش پیدا کنن؟...

Social Friend/دوست اجتماعیDonde viven las historias. Descúbrelo ahora