پروانه ی آبی

834 169 76
                                    

سلام به همگی:) حالتون چطوره؟ خب با پارت های پایانی دوست اجتماعی اومدم و امیدوارم که از خوندنشون لذت ببرین:) همونطور که قبلا گفتم بازم قبل از اینکه خوندن رو شروع کنید توصیه میکنم که هر چیزی شد هر دو پارت رو کامل بخونید و نصفه ولش نکنید:) خب بریم سراغ داستان و خداکنه که خوشتون بیاد:)


«سوهو»

روز موعود از راه رسید. چند ساعت قبل از شروع مراسم استیو راننده ی کریس دنبال مون اومد تا به محل برگزاری جشن بریم. از اونجایی که کریس برنامه ریخته بود تا بلافاصله بعد از مراسم به ماه عسل بریم، شب قبل چمدون هامون رو بسته بودیم و حالا همه چی آماده بود و تا یک ساعت دیگه مراسم ازدواج مون شروع میشد. ما توی یکی از سوئیت های هتل پلازا در حال آماده شدن بودیم و من در آن واحد هم خوشحال بودم و هم استرس داشتم. با نگرانی به تصویر خودم توی آینه نگاه کردم و بعد از وارسی خودم و مطمئن شدن از اینکه همه چی مرتب هست نفسم رو بیرون دادم. سهون که در تمام مدت داشت توی سکوت به من نگاه میکرد وقتی واکنشم رو دید خنده ی شیطنت آمیزی کرد و گفت:

-یکی خیلی استرس داره!

در جواب سهون بی اختیار آهی کشیدم و با صدایی که سعی میکردم از شدت نگرانی نلرزه گفتم:

-استرس ندارم فقط دلم میخواد که همه چی خوب پیش بره...

سهون آروم به شونه ام زد و با شیطنت گفت:

-آفرین استرس نداشته باشه...به جاش به این فکر کن که امشب قراره با کریس حسابی آتیش بازی راه بندازین و کلی لذت ببرین ازش...فقط حواست باشه که زیاده روی نکنین چون اگه یکی تون پاره بشه سر اون یکی بی کلاه میمونه!

در جواب سهون با مشت آروم به شونه اش زدم اما اون با بی خیالی ادامه داد:

-یادمه روز عروسیم اینقدر که برای اومدن تو استرس داشتم واسه ی مراسم و لحظه ی انجام سوگند زناشوئی مون نداشتم! مرسی که پیرم کردی تا بیای عروسیم!

بعد زد زیر خنده اما یهو وسط خنده اش جدی شد و گفت:

-راستی خوب شد یادم انداختی! اون شب توی عروسیمون تو مست کردی و گند زدی به کیک مون! از الان بگم من و لوهان توافق کردیم برای جبران اون اتفاق امشب کیک عروسی تون رو خراب کنیم!

از حرفش خنده ام گرفت و گفتم:

-نمیتونی امروز رو بی خیال انتقام گرفتن بشی؟

سهون قیافه ی حق به جانبی گرفت و جواب داد:

-لولو اون شب کلی بابت خراب شدن کیک عروسی غصه خورد! یکی باید پاسخگو غصه خوردنای آهو کوچولوی من باشه!!!

همون لحظه لوهان لباس پوشیده و آماده پیش ما اومد و با خوشحالی گفت:

-یکی داشت میگفت آهو کوچولو!

Social Friend/دوست اجتماعیOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz