مَردِ من

884 174 74
                                    

سلام به همگی:) چطورین؟ مراقب خودتون هستین که خدای نکرده کرونا نگیرین؟ امیدوارم هیچکس مشکلی براش پیش نیاد و همه سالم بمونین:) خب از اونجایی که بچه های خیلی خوبی بودین و توی دوتا پارت قبلی یه کم اذیت شدین براتون یه آپ خارج از موعد آوردم و امیدوارم که ازش لذت ببرین:) یه اسپویل هم کنم که بزودی داستان تموم میشه و آپ بعدی ایشالا پارت های پایانی داستان هست:)


«کریس»

بالاخره چیزی که ازش میترسیدم اتفاق افتاد! سوهو همه چیز رو فهمید و طبق پیش بینی هام بعد از فهمیدنش حسابی بهم ریخت و کلی گریه کرد. اون لحظه همه ی سعیمو کردم تا آرومش کنم ولی حقیقت این بود که خودمم نیاز داشتم تا یکی آرومم کنه و بهم دلداری بده. بالاخره سوهو بعد از گریه های زیاد آروم شد و جوری رفتار کرد که انگار اتفاق خاصی نیفتاده و این من رو نگران تر از قبل کرد. میترسیدم حالا که حالش خوب شده و تصمیم به زندگی کردن گرفته این اتفاق باعث بشه که دوباره برگرده سر برنامه ی قبلیش و تمام تلاش های این مدت مون دود بشه و بره هوا ولی در کمال ناباوری سوهو بهم درباره ی " لیست زندگی" ای که درست کرده بود گفت و ازم خواست تا رسما دوست پسرش بشم و زمان باقی مونده رو باهمدیگه بگذرونیم. این پیشنهاد جدا از عجیب بودنش خیلی فوق العاده و وسوسه انگیز به نظر میرسید! فقط خدا میدونست که چقدر دلم میخواست فارغ از همه ی این مسائل و اتفاقات فقط برای یک روز هم که شده سوهو رو واقعا برای خودم داشته باشم. نمیدونستم قبول کردن پیشنهادش کار درستیه یا نه؟ ولی مگه من تا اون لحظه در برابر این خواسته ام مقاومت نکرده بودم و نتیجه ای جز حسرت، ناامیدی و اذیت شدن سوهو نداشت؟ حالا چه اشکالی داشت که پیشنهادش رو قبول کنم و حتی برای یه مدت کوتاه زندگی ای رو تجربه کنیم که هردوتامون دلمون میخواست داشته باشیمش؟ اگر پیشنهادش رو قبولش کنم خودخواهی نبود؟ به خاطر خودم سوهو رو وادار کنم تا چیزهایی رو ببینه که اذیتش میکنن؟ که بعدا مجبور بشه عزادار مرگ من بشه؟ با سردرگمی به چشم های سوهو نگاه کردم. میتونستم توشون عشقی رو ببینم که همیشه دلم میخواست تجربه اش کنم. این چشمها و حالت نگاهشون همه ی اون چیزی بودن که اون لحظه دلم میخواست داشته باشمشون! شاید یه کم خودخواه بودن تا جایی که به سوهو آسیبی نرسه بد نبود...

در جواب سوهو آروم ازش پرسیدم:

-واقعا برات مشکلی نیست که دوست پسر رو اعصاب و لجبازی مثل من داشته باشی که دائم حرصت میده؟

سوهو در جوابم خنده ای کرد و گفت:

-نه تنها باهاش مشکلی ندارم بلکه عاشقش هم هستم. عاشق تمام لجبازی ها و اعصاب خرد کنی هاش هستم و حتی یه روز هم اعصابم رو خرد نکنه حس میکنم اون روزم خراب شده!

و بعد بوسه ای که نه به خاطر مست بودن یا حس نیاز بلکه به خاطر عشق واقعی بینمون شکل گرفت. بوسه ای که به جرات میتونم بگم بهترین چیزی بود که توی تمام عمرم تجربه اش کردم. حالا میتونستم بدون هیچ ترسی از واکنش تند سوهو مالکانه ببوسمش و تمام عشقی که بهش داشتم رو نشونش بدم.اون سوهویِ من شده بود! بعد از این اتفاق سهون و لوهان باور نمیکردن که من و سوهو واقعا رابطه مون رو باهم شروع کردیم و هنوز فکر میکردن که این هم بخشی از لیست مُردن من باشه ولی بعد از چند روز که رابطه مون رو به دقت زیر نظر داشتن بالاخره باورشون شد که همه چیز واقعی هست و ما واقعا عاشق و معشوق همدیگه شدیم. بماند که سهون دوباره سر این قضیه داغ دلش تازه شد و خواست اینبار سر من داد و بیداد راه بندازه که با پا در میونی لوهان و سوهو همه چیز ختم به خیر شد. آخر اون هفته من بعد از اصرارهای زیاد به دکتر جرالدز بالاخره از بیمارستان مرخص شدم. توقع داشتم که دوباره من رو به همون خونه ی اجاره ای یا حتی پنت هاووسم برگردونن ولی در کمال تعجب دیدم سهون ما رو به آپارتمان سوهو رسوند و همه منتظر بهم نگاه کردن تا از ماشین پیاده بشم. با گیجی به بقیه نگاهی کردم و سوهو با خونسردی گفت:

Social Friend/دوست اجتماعیOnde histórias criam vida. Descubra agora