سرنخ

783 199 66
                                    


سلاااممممم چطورین؟؟؟:) امیدوارم حالتون خوب باشه:) ممنونم بابت کامنت های قشنگی که واسه ی پارت قبلی گذاشتین:) یعنی عاشق واکنش هاتون بودم:))) برای همین به عنوان جایزه پارت این هفته رو زودتر براتون آپ میکنم و امیدوارم که خوشتون بیاد ازش:) اگر هم خوشتون اومد دعا کنین امتحان روز یکشنبه ام رو خوب بدم:))) و اینکه لطفا مثل همیشه با نظراتتون به بهتر شدن قلمم کمک کنین و هر جا که ایرادی دیدین حتما بهم گوشزد کنین:) ممنون:) اینم از پارت جدید:)


«سوهو»

یادمه بعد از خوندن پیام کریس اینقدر گیج شده بودم که وقتی به خودم اومدم متوجه شدم چند ساعتی هست که بی هدف دارم توی خیابون ها قدم میزنم و سر از جایی درآورده بودم که خودمم نمیدونستم دقیقا کجای نیویورک هست؟! خسته و ناراحت لبه ی پیاده رو نشستم و به حرکت ماشین ها نگاه کردم و توی افکارم غرق شدم. با خودم فکر کردم چرا کریس یهویی گذاشت و رفت اونم زمانی که به نظر همه چی خوب میومد؟ لیست کریس قراری نبود حالا حالاها تموم بشه و مطمئن بودم هنوزم توش چندتا کار باقی مونده بودن که باید باهم انجامش میدادیم ولی چرا یهویی گفته بود که کارهای توی لیستش تموم شدن؟ اما چیزی که باعث شد اون لحظه بلافاصله نگرانی جای سردرگمی و دلخوریم رو بگیره این بود که کریس گفته بود بعد از انجام کارهای توی لیستش برنامه داره که بمیره و اگر همین الان که من دارم به این چیزها فکر میکنم برای مُردن داره اقدام میکنه پس هر لحظه که میگذشت حیاتی بود و من باید قبل از عملی کردن برنامه اش پیداش میکردم و تا جایی که از دستم بربیاد بهش کمک کنم! ولی چطوری باید کریس رو پیدا میکردم وقتی که هیچ ایده ای از اینکه الان کجاست ندارم؟ همون لحظه ماشین دولتی ای از جلوم رد شد و یهویی یاد منشی کریس و شرکتش افتادم! باید از تمام کسایی که احتمال میدادم از محل اقامت کریس خبر دارن پرس و جو میکردم تا بتونم پیداش کنم. بی درنگ از جام بلند شدم و یه تاکسی به مقصد شرکت کریس گرفتم تا هر چه زودتر از منشیش درباره ی محل اقامت احتمالی کریس سوال کنم. و حالا از روزی که این تصمیم رو گرفتم دقیقا یک هفته میگذره و تمام تلاش های من برای پیدا کردن کریس به در بسته خوردن! اون روز حتی منشی کریس هم از اینکه کریس کجاست اظهار بی اطلاعی کرد و گفت چند روز پیش شرکت رو بهش سپرده و گفته که باید برای انجام کاری یه مدت بره سفر و هیچکس نمیدونه که کریس الان دقیقا کجاست؟ بعد از اون هم هر جایی که باهمدیگه رفته بودیم و فکر میکردم میتونم سرنخی از کریس اونجا پیدا کنم، دوباره سر زدم ولی انگار که کریس به یکباره محو شده بود و من بودم و یه شهر بزرگ که نمیدونستم باید کجا دنبال کریس بگردم؟ بعد از گذشت یک هفته حالا به قدری نگران و مضطرب بودم که بی اختیار هر روز سایت های خبری و قسمت حوادث روزنامه ها رو به هوای دیدن خبری از کریس چک میکردم. پیش خودم احتمال میدادم که اگر بلایی سر خودش بیاره قطعا توی اخبار محلی بازتاب داده میشه ولی وقتی که میدیدم توی بخش حوادث خبری از کریس نیست خیالم نسبتا راحت میشد که حداقل میتونه زنده باشه و دست به کار احمقانه ای نزده باشه. در نهایت کار به جایی رسید که دیگه نمیدونستم باید چیکار کنم و بین دوراهی اینکه گزارش گم شدنش رو به پلیس بدم و یا درباره اش از سهون پرس و جو کنم گیر کردم. حس میکردم گزارش دادن گم شدنش به پلیس ممکنه یه کم زیاده روی باشه و کریس واقعا برای انجام کاری مجبور شده به یه سفر اضطراری بره و از طرفی اگر انتخاب میکردم که درباره اش از سهون چیزی بپرسم قطعا مجبور میشدم واقعیت اینکه ما باهم توی رابطه نبودیم و ماجرای دوست اجتماعی رو بهش بگم که این خودش تا حد زیادی باعث بوجود اومدن سوءتفاهم و دلخوری های زیادی میشد. کلافه و نگران بودم و هر چقدر بیشتر به این موضوع فکر میکردم بیشتر باعث آشفتگیم میشد و نمیدونستم باید چیکار کنم؟ سرانجام بعد از کلی شک و تردید تصمیم گرفتم که دلم رو به دریا بزنم و از سهون درباره ی کریس پرس و جو کنم و اگر اینبار هم به در بسته خوردم گزارش گم شدنش رو به پلیس بدم. برای اینکار میشد گفت حداقل یه برگ برنده دارم که از طریقش بتونم پیامدهای رو شدن حقیقت رو به حداقل ممکن برسونم. و اون برگ برنده کسی نبود جز لوهان! میدونستم اگر مستقیم سراغ سهون برم و همه چیز رو بهش بگم قطعا فاجعه میشه پس باید از یه راه مطمئن تر و کم خطر تر اقدام میکردم و لوهان دقیقا کسی بود که به جای واکنش های تند و ناگهانی با آرامش به حرفم گوش میداد و میتونستم تا حد زیادی روی کمکش حساب باز کنم. برای همین گوشیم رو برداشتم و به لوهان پیام دادم:

Social Friend/دوست اجتماعیDonde viven las historias. Descúbrelo ahora