سلام دوستان حالتون چطوره؟:) امیدوارم که خوب باشین:) خیلی خیلی ببخشید که آپ داستان طول کشید و بدون معطلی میریم برای آپ قسمت جدید و امیدوارم که خوشتون بیاد:)
«سوهو»
بالاخره روز موعود از راه رسید. اون روز از شدت استرس صبح خیلی زود بیدار شدم و دیگه نتونستم دوباره بخوابم. برای همین خیلی زود آماده شدم و با نگرانی به تصویرم توی آینه نگاه میکردم تا مبادا مشکلی وجود داشته باشه. قرار بود کریس بیاد دنبالم و باهمدیگه به محل برگزاری عروسی بریم و اون راس ساعتی که قرار گذاشته بودیم با یه ماشین لاکچری جدید دنبالم اومد. وقتی توی ماشین نشستم کریس از حالت صورتم متوجه استرسم شد و برای عوض کردن جَو به شوخی گفت:
-نمیخوای بوس صبح بخیر دوست پسرت رو بدی؟
و گونه اش رو برای گرفتن بوس کمی جلو آورد که با بی حوصلگی آروم گفتم:
-خودتو لوس نکن...
کریس کم نیاورد و با شیطنت در جوابم گفت:
-برای به آتیش کشیدن کرک و پر صاحب مجلس و مهمون هاشون آماده ای؟ یعنی فقط دلم میخواد هر چه زودتر قیافه ی سهون و لوهان رو وقتی که میشنون ما دوتا توی رابطه هستیم ببینم!!! از اون روزی که دیدن باهم از میامی برگشتیم، سهون به هر بهانه ای که میشد باهام تماس میگرفت و سعی میکرد از زیر زبونم بکشه که واقعا با تو دوست شدم یا نه؟
با عذاب وجدان به کریس گفتم:
-بهتر نیست حداقل سهون و لوهان از حقیقت ماجرا با خبر باشن؟ احساس گناه میکنم که درباره ی این موضوع به سهون دروغ بگم! ما باهم دوستای قدیمی هستیم...
کریس در جوابم گفت:
-نه اصلا! یه وقت بهشون چیزی نگی تا امشب تموم بشه. اگر چیزی از این موضوع ندونن واقعی تر به نظر میاد اما اگر بهشون بگی ممکنه ناخواسته سوتی بدن و همه چی لو بره!
و بعد با لحنی شیطونی ادامه داد:
-تازه! بذار یه کم سر به سر سهون بذاریم. خیلی وقته اذیتش نکردم!
و به خاطر حرف خودش خنده ی شیطنت آمیزی کرد. من که هنوزم از این بابت عذاب وجدان داشتم با نگرانی پوست لبم رو جوییدم و به منظره ی بیرون از پنجره خیره شدم. کریس که متوجه شده بود با حرفش حالم رو بهتر نکرده اینبار با احتیاط پرسید:
-میخوای برات یه آهنگ بذارم تا یه کم حالت بهتر بشه؟
و من با تکون دادن سرم به نشونه ی منفی پیشنهادش رو رد کردم و دوباره به بیرون از پنجره خیره شدم. خیلی نگذشته بود که سهون باهام تماس گرفت و وقتی که میخواستم جوابش رو بدم گوشی رو روی حالت بلندگو گذاشتم:
-بله سهون؟
سهون که مشخص بود جایی هست که رفت و آمد زیادی اطرافشه در جوابم گفت:
ESTÁS LEYENDO
Social Friend/دوست اجتماعی
Fanficکیم سوهو نویسنده ی جوون و آینده داری هست که بعد از مرگ برادر دوقلوش توی یه حادثه ی رانندگی دچار افسردگی حاد میشه و تصمیم به خودکشی میگیره اما قبل از اینکار با شخصی آشنا میشه که پیشنهاد میده در ازای کمک بهش، سوهو مدتی رو به عنوان دوست اجتماعی در کنا...