شما باهم رابطه دارین؟؟؟

788 186 38
                                    

سلام به همگی:) امیدوارم آخر هفته ی خوبی رو در پیش داشته باشین. اینم پارت بعدی داستان:)


«کریس»

با احساس دل ضعفه ی شدید از خواب بیدار شدم. تا چند لحظه ی اول هنوز گیج بودم و نمیدونستم که کجا هستم یا چرا اونجا هستم؟ اما بعد با دیدن صورت سوهو که کنارم آروم خوابیده بود همه چی یادم اومد. چند روزی بود که مریض شده بودم و معده ام اذیتم میکرد. به خاطر همین نتونسته بودم بقیه کارهای توی لیستم رو با سوهو انجام بدم و عملا باهاش هیچ تماسی نداشتم تا اینکه سوهو بهم پیام داده بود و سراغم رو گرفته بود و منم ازش خواسته بودم که به آپارتمانم بیاد. از اینکه توی مریضی تنها باشم متنفرم. وقتی کوچیک بودم همیشه موقعی که مریض میشدم مامانم کنارم بود ولی از وقتی که مستقل شدم بیشتر وقت ها تنها هستم و کسی موقع مریضی پیشم نیست تا بهش تکیه کنم. در حالی که هنوز به صورت غرق در خواب سوهو نگاه میکردم، اتفاقات شب قبل یادم اومدن و بی اختیار لبخند زدم. زمانی که ازش خواستم تا پیشم بیاد فکر میکردم دست رد به سینه ام میزنه ولی در کمال ناباوری خیلی راحت قبول کرد و زیاد طول نکشید که به آپارتمانم اومد!! نکته ای که موقع اومدنش نظرم رو جلب کرد این بود که قبل از هر کاری مثل مامان ها شروع کرد به چک کردن وضعیتم و بعد نق زد که چرا سعی نکردم غذای مقوی بخورم؟ در نهایت هم رفت توی آشپزخونه و برام سوپ درست کرد! خب یه ویژگی دیگه به مجموعه ویژگی هایی که از سوهو دیده بودم اضافه شد: دلسوز و مهربون مثل مامان ها! البته اینم باید بهشون اضافه کنم که دستپخت خوبی هم داره! ولی حیف شد که معده ام کل اون سوپ رو پس زد و من هم خسته و بی رمق فقط تونستم بخوابم. البته سوهو دوباره من رو با کارهاش سورپرایز کرد و کنارم دراز کشید و آروم پشتم زد تا خوابم ببره. حالا صبح شده بود و من با احساس گرسنگی شدید به خاطر خالی بودن معده ام بیدار شده بودم در حالی که صورت سوهو فقط چند سانتی متر با صورتم فاصله داشت و منم نمیتونستم جلوی خودم رو بگیرم و به صورتش نگاه نکنم! من و سوهو این اواخر زمان های زیادی رو باهم گذرونده بودیم ولی هیچوقت از فاصله ی به این نزدیکی بهش نگاه نکرده بودم! حالا جزئیات بیشتری از صورتش رو میتونستم ببینم: پوست سفید و برفیش، چین ریزی که بین ابروهاش موقع خوابیدن شکل گرفته بود و در نهایت لب های صورتی و جمع و جورش که یه کم جلو اومده بودن و زیبایی سوهو رو دو چندان کرده بودن. نمیدونم از کی این فکر توی سرم شکل گرفته بود؟ شاید از همون شب اولی که بالای پشت بوم دیده بودمش؟ ولی بارها پیش خودم اقرار کرده بودم که سوهو پسر خوشگلی هست و خیلی حیف میشه اگه واقعا بعد از تموم شدن کارهای توی لیستم خودکشی کنه! درسته خودم هم قصد مُردن داشتم ولی دلم میخواست سوهو زنده بمونه و دوباره به زندگی برگرده! حیفه که اینهمه زیبایی زیر خاک از بین بره! بی اختیار دستم رو بلند کردم و با سر انگشتم آروم روی چین ریزی که وسط ابروهاش بود دست کشیدم و بعد انگشتم رو پایین تر آوردم و روی لب هاش کشیدم. لمس لب های نرمش بهم حس خوبی میداد جوری که دوست داشتم تا مدت طولانی ای به لمس کردنشون ادامه بدم ولی همون موقع لب ها و پلک های سوهو آروم تکون خوردن و چشم هاش رو با گیجی باز کرد. بعد از اینکه چندبار پلک زد متوجه من شد که از فاصله ی نزدیک داشتم بهش نگاه میکردم. آروم بلند شد و کنارم نشست و با صدایی که به خاطر خوابیدن دورگه شده بود ازم پرسید:

Social Friend/دوست اجتماعیOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz