هفتم دسامبر
گرم خواب بود که با حس ناخوشایندی خوابش سبک شد، حس عجیبی داشت.
پایین تنش مرطوب شده بود.
این فقط خیسیِ عرقه.
سعی کرد با این فکر خودش رو گول بزنه و حس بدش رو ایگنور کنه.
تو جاش تکون خورد و پوزیشن خوابیدنش رو به حالت دیگه ای تغییر داد اما حس بدش بدتر شد و بیشتر سختش شد.
یه حسی مثل ...چسبناک بودن بهش دست داد.
وقتی حدس زد که چه اتفاقی براش افتاده عین برق تو جاش نشست.
بکهیون یه خواب خاک بر سری دیده بود.
+"شت شت شت شت شت..."
درحالی که نگاهش به نقطه ی خیس روی لباس زیر خاکستری رنگش افتاده بود با حرص زیر لب غرغر کرد.
به دور و برش نگاه کرد تا هم اتاقی خوابیدش رو چک کنه ولی کسی توی اتاق نبود.
نفس آسودشو رها کرد و از روی تخت بلند شد، یه دست لباس تمیز برداشت و رفت تا یه دوش آب گرم و پر از بخار بگیره.
بعد از حمام کردن، شروع کرد به شستن شلوار و لباس زیر کثیفش.
سعی کرد گندکاریش رو تا حد ممکن رفع کنه و تمام آثار اون ماده لزج رو از روی لباساش پاک کنه.
وقتی کارش تموم شد به سرعت از حموم بیرون زد و وارد اتاقش شد تا هوای سرد بدن نمناکش رو به لرزش نندازه.
چندتا دستمال ورداشت و تیکه ای از روتختی رو که کثیف شده بود تمیز کرد.
نمیخواست بدونه چرا یه خواب خیس دیده و بدتر از اون اصلا نمیخواست بدونه چند بار اون مایع سفید رنگ ازش خارج شده که اینجوری گند کشیده به همه جا.
_"داری چیکار میکنی؟ "
صدایی از پشت سر بدن ریزش رو ازجا پروند.
سریع پتو رو روی محل خیس از خرابکاریش انداخت و سمت صاحب صدا برگشت.
چانیول رو دید که به چارچوب در تکیه داده بود و دست هاش رو ضربدری جلوی سینش توهم قفل کرده بود.
+"هی..هیچی.."
سریع جواب داد.
+"چی میخوای؟"
_"هیچی. "
چانیول هم سریع جواب داد و این واقعیت رو پنهون کرد که واقعا چیزی برای گفتن داشت.
پسر داخله اتاق لبهاش از حرص یه خط باریک شدن.
+"چانیول، فقط بگو چه کوفتی میخوای. "
بکهیون نفسشو فوت کرد، روی صندلی نشست و پاهاشو روی هم گذاشت. چانیول نگاهشون از پاهای کشیده ی بکهیون به چشمهاش داد و سوالی که تو ذهنش بود رو نادیده گرفت، در عوض گفت:
_"میدونستی خیلی پرسر و صدا میخوابی؟"
نیشخند زد، وارد اتاق شد و گوشه ی تخت بکهیون نشست.
+"منظورت چیه؟ "
گیج پرسید.
_"منظورم اینه انقدر تو خواب سر و صدا کردی که هم اتاقیت تصمیم گرفت بره یه اتاق دیگه تا با آرامش بخوابه."
پسر بلندتر با خونسردی توضیح داد.
+"چی؟ خیلی خر و پف کردم یعنی؟ "
بکهیون هنوز متوجه منظور پسر روبروش نشده بود.
چرا چانیول یهو باید میومد اینجا و ازش اینجور سوالا رو میپرسید؟
YOU ARE READING
⋆⋆✫ 24Days Of Baekhyun ✫⋆⋆
Romanceبکهیون و چانیول دوستای دوران بچگی، طی یک اتفاق از هم متنفر میشن.! بعد از سالها دوری، خانواده هاشون تصمیم میگیرن این دوپسر رو باهم به یه کلبه وسط جنگل که خارج از سئولِ بفرستن تا به مدت ۲۴روز قبل از کریسمس باهم زیر یک سقف زندگی کنن و رابطه ی از هم پا...
