Part 12

1.9K 445 59
                                    


                    دوازدهم دسامبر







بکهیون با صدای زنگ مبایلش از خواب بیدار شد.
معمولا هیچکی تو وقت استراحتش بهش زنگ نمیزد ولی گوشیش برای پنج دقیقه ی متوالی بود که داشت زنگ میخورد و بالاخره مجبورش کرد تا تنبلی رو کنار بزاره و برای برداشتنش از زیر پتو بیاد بیرون.
بدون اینکه به اسم تماس گیرنده نگاه کنه، دکمه ی سبز رنگ رو لمس کرد.

+"ب..بع.له" 

با لحنی شل و ول درحالی که خمیازه میکشید گفت.

×"بعله؟ بالاخره! بکهیون منم، تیانگ.!"

بهترین دوست دوران بچگیش از اون طرف خط به حرف اومد که باعث شد بکهیون کاملا هوشیار بشه و چشمهای بستش به سرعت باز بشن.

+"تیانگی؟ اوه خدای من... حالت چطوره؟ "

بکهیون با هیجان پرسید، روی تخت نشست و برای گرم نگه داشتن خودش پتو رو روی تنش بالا کشید.

×"من عالیم، بالاخره تعطیلات زمستونی ایالت ها هم شروع شده و من برگشتم کره تا کریسمس رو با خانواده و دوستام جشن بگیرم."

تهیونگ با لحن سرحالی جوابش رو داد.

+"خب این عالیه. "

بکهیون با لبخند گفت.

×"و البته از اونجایی که جناب عالی الان تو سئولی وقتی برسم خونه نمیتونم بیام ببینمت. "

تیانگ با غرغر گفت و از پشت گوشی به دوستش چشم غره رفت.

+"عیبی نداره، اول برو خانوادتو ببین و باهاشون وقت بگذرون. من مطمئنم اونا خیلی خیلی دلتنگتن. "

صدایی شبیه به اهوم از اون طرف خط به گوش بکهیون رسید.

×"اوه راستی... تا یادم نرفته باید یه چیزی رو بهت بگم.! "

ابروهای بکهیون از هیجان آشکار دوستش بالا پریدن.
+"چی شده؟ "

×"با یه پسر آشنا شدم... "

تیانگ نخودی خندید.

+"با... یه پسر آشنا شدی؟ "

بکهیون با تعجب پرسید و نزدیک بود وقتی میخواست از روی تخت پایین بیاد پخش زمین بشه.

×"و ما الان توی رابطه ایم.! "

تهیونگ با صدای بلندی که بی شباهت به جیغ شادی نبود گفت و بکهیون هم با هیجان صدای عجیبی از خودش در آورد چون دلش میخواست خیلی بیشتر راجع به اون پسر بدونه.

×"اسمش جهیونه و ما وقتی من برای یادگیری زبان انگلیسی رفته بودم همو دیدیم. اون میدید که من چقدر برای یادگرفتنش تلاش میکنم و سعی کرد بهم کمک کنه و بووووم ما الان باهم رابطه داریم. "

با هیجانی وصف نشدنی توصیف میکرد.
حتی فکر کردن راجع بهش هم قلبش رو به تپش می انداخت.
بکهیون نخودی خندید.

⋆⋆✫ 24Days Of Baekhyun ✫⋆⋆Donde viven las historias. Descúbrelo ahora