شانزدهم دسامبر
بکهیون با گرمای مطبوعی که بدنش رو در بر گرفته بود بیدار شد.
چشمهاشو باز کرد و سینه ی تخت چانیول رو دید که یه طرف صورتش رو بهش چسبونده بود و چانیول تنگ تو بغلش گرفته بودش.
سرش رو بلند کرد تا به صورت چانیول نگاه کنه که دوتا چشم خواب آلود رو دید که بهش زل زدن.
_" میدونستی وقتی خوابی خیلی قشنگ میشی؟ "
چانیول با صدای خشدار صبحگاهیش گفت و بکهیون دسته خودش نبود که از خجالت کمی سرخ شد.
_" فکر کنم دیگه باید پاشیم بک، یه ربع به ظهره و ما هنوز از دیشب بدنامونو تمیز نکردیم."
چانیول یادآوری کرد و بکهیون بیشتر از قبل سرخ شد چون تازه حواصش جفت شد که هیچکدومشون لباسی به تن ندارن.
_" برو دوش بگیر بک. "
چانیول که از خجالت دادن پسر تو بغلش حسابی لذت میبرد با علاقه بهش زل زد.
بکهیون آروم سر تکون داد.
معذب از روی تخت بلند شد و سمت حمومه اتاقه چانیول رفت تا یه دوش حسابی بگیره.
چانیول هم با کمال سخاوت چشمهاشو به تماشای باسن پهن و سفیده بکهیون مهمون کرد که با هر قدمی که برمیداشت میلرزیدن.
یه بار دیگه بدن بی نقصش رو تحسین کرد. بکهیون واقعا زیبا بود. این چیزی بود که چانیول هر روز بیشتر و بیشتر بهش پی میبرد.
وقتی هر دو پسر کاملا تمیز شدن از اتاق چانیول بیرون زدن و با داد و فریاد های سهون و جونگده مواجه شدن که بازهم داشتن سر بازی ماریو کارت دعوا میکردن.
با نگاهی به کمی اونطرف تر بکهیون تونست جونمیون رو ببینه که رو صندلیه آشپزخونه نشسته و پایین رو نگاه میکنه.
این قلب بکهیون رو به درد میاورد که اینجوری ناراحت میدیدش.
با یه اخم ظریف سمتش رفت.
+" جونمیون... "
به آرومی صداش زد.
×" تو بهم دروغ گفتی بکهیون... "
آروم زمزمه کرد. با بلند شدن از جاش به سمت خارج از کلبه به راه افتاد و وارد سرمای یخبندان بیرون شد.
×" تو گفتی فراموشش میکنی.. تو گفتی ازش متنفری.. "
بکهیون هم دنبالش رفت.
+" ازش متنفرم__"
×" نه نیستی بیون! بزار واضح بگم، دیدمت که دیشب رفتی اتاقش و امروز صبح اومدی بیرون. "
با نیشخند دردناکی یکی از ابرهاش رو بالا داد.
×" هنوز عاشقشی؟ "
+" چ.. چی؟ "
بکهیون واقعا نمیدونست چی بگه. این موقعیت براش هم ناراحت کننده بود و هم خجالت آور.
×" جوابمو بده بکهیون. فقط جوابمو بده تا همه ی این داستانا تموم بشه. "
جونمیون نفس عمیقی کشید و دوباره سوالش رو تکرار کرد.
VOCÊ ESTÁ LENDO
⋆⋆✫ 24Days Of Baekhyun ✫⋆⋆
Romanceبکهیون و چانیول دوستای دوران بچگی، طی یک اتفاق از هم متنفر میشن.! بعد از سالها دوری، خانواده هاشون تصمیم میگیرن این دوپسر رو باهم به یه کلبه وسط جنگل که خارج از سئولِ بفرستن تا به مدت ۲۴روز قبل از کریسمس باهم زیر یک سقف زندگی کنن و رابطه ی از هم پا...
