دوم دسامبربکهیون با بدنی خیسه عرق از خواب بیدار شد.
حالت تهوع شدیدی داشت ولی غذایی نخورده بود که بخواد بالا بیاره.
یهو متوجه شد توی کلبس، گیج تر از همیشه، یادش اومد که اون بیرون داشت تو هوای سرد، یخ میزد.
بدنش با پتوی زخیمی پوشونده شده بود و آتیش کم سویی هم داخل شومینه روشن بود.
نگاهش رو به پایین داد، جلوش یه بشقاب برنج، تخم مرغ نیمرو و سوسیس سرخ شده قرار داشت.
یعنی چانیول همه ی این کارارو کرده بود؟!
از اونجایی که چانیول حتی حاضر نبود انگشتش هم به تن اون بخوره بکهیون با خودش فکر کرد که، نه محاله.
به جاش فکر کرد که کاره وندیه.
حتما باید در آینده اگه دوباره می تونست ببینتش ازش تشکر میکرد.
آروم به خودش تکونی داد و با ناله نشست. تمام بدنش کوفته شده بود و درد میکرد.
بشقاب رو توی دستش گرفت و شروع کرد به خوردن.
از اونجایی که یه روز گذشته رو چیزی نخورده بود پس با ولع و سریع لقمه هارو توی دهنش قرار میداد.
بعد از چند لحظه صدای باز و بسته شدن در رو از پشت سرش شنید. چانیول بود، که با چندتا نایلون پر از خرت و پرت وارد شد._"صبح بخیر."
چانیول وقتی دید بکهیون حالش خیلی بهتر از دیروزه صبح بخیر مختصری گفت.
بکهیون در جواب آروم سری تکون داد و بلند شد و با قدمهای بی جون به آشپزخونه رفت و بشقاب خالی رو داخل سینک گذاشت.+"دوست دخترت کجاست؟"
بکهیون ناگهانی پرسید.
_"رفته، چطور؟"
+"باید بخاطر اینکه دیروز ازم مراقبت کرده ازش تشکر کنم."
_"داری چی... آها آره...!!"
چانیول یه قیافه ی سرد و یخی به خودش گرفت.
_"کدوم جهنمی رفته بودی دیروز؟"
پسر بلند تر با صدای بم و بی روحی پرسید.
+"پیاده روی..."
بکهیون بی توجه به لحن گستاخانه ی چانیول جواب داد.
_"پس بی زحمت دیگه دور پیاده روی رو خط بکش، چون بیرون یخبندونه و نمیخوام من... یعنی... وندی دوباره کون یخ زدتو از تو برفا جمع کنه."
چانیول با عصبانیت قبل از اینکه خریدارو یه گوشه بزاره گفت و با قدمهایی که روی پارکت کلبه صدا ایجاد میکردن رفت توی اتاقش.
این چه مرگشه؟!
بکهیون با خودش فکر کرد.
البته کاری که من کردم یکم احمقانه بود.!
با تاسف سری تکون داد و قبل از رفتن به اتاق نشیمن برای جمع و جور کردن بهم ریختگی ها اول بشقاب غذاشو شست.
کوسن های مچاله شده ی کاناپه رو خوب مرتب و صاف کرد و بعد از برداشتن پتوش وارد اتاق خوابش شد.
رو تختی رو مرتب کرد و تصمیم گرفت یه دوش آب گرم بگیره.
سراغ چمدونش رفت تا لوازم ضروری حموم کردنش رو برداره ولی هیچ جا پیداشون نکرد.
![](https://img.wattpad.com/cover/218338289-288-k315555.jpg)
YOU ARE READING
⋆⋆✫ 24Days Of Baekhyun ✫⋆⋆
Romanceبکهیون و چانیول دوستای دوران بچگی، طی یک اتفاق از هم متنفر میشن.! بعد از سالها دوری، خانواده هاشون تصمیم میگیرن این دوپسر رو باهم به یه کلبه وسط جنگل که خارج از سئولِ بفرستن تا به مدت ۲۴روز قبل از کریسمس باهم زیر یک سقف زندگی کنن و رابطه ی از هم پا...